سرزمین خاطره ها

دزفول ! برای آنانی که با زلال رودش سیراب شده اند و پرورش یافته اند در هر نقطه از کره خاکی که سکنی گزیده اند سرزمین خاطره هاست

سرزمین خاطره ها

دزفول ! برای آنانی که با زلال رودش سیراب شده اند و پرورش یافته اند در هر نقطه از کره خاکی که سکنی گزیده اند سرزمین خاطره هاست

سرزمین خاطره ها

عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
در خاک شد صد غنچه در فصل شکفتن
ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
حتی خیال نای اسماعیل خود را
همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
بی دست و پا تر از دل خود کس ندیدیم
زان رو که رقصی با تن بی سر نکردیم

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

بالا نوشت : بجز مسجد نجفیه که بزرگترین حادثه را در میان مساجد شهرمان داشته و شهادت 13 نونهال بسیجی در آن اتفاق افتاده است در سایر مساجد هم حوادث تلخ و شیرینی در مقاطع مختلف شاهد بوده ایم در این پست من دو حادثه جالب نقل میکنم شما هم اگر شاهد اتفاقات اینچنینی بوده اید در بخش نظرات مرقوم بفرمایید تا به پست اضافه شود .

حادثه اول مسجد قدس (مسجد دروازه ) : در نماز مغرب و عشا یکی از شبهای دهه 60 که نماز مغرب و عشا به امامت مرحوم حاج آقای تدین در حال برگزاری بوده ناگهان در رکعت دوم ،هنگام قنوت حال حاج آقا بهم میخورد و بر زمین می افتند شخص اول سمت راست که معمولا" موظف است به نیابت از امام ، نماز جماعت را ادامه دهد در همان حال قنوت و دستها مقابل صورت دو قدم جلو میرود و نگاهی به داخل محراب می کند و وقتی میبیند آقا افتاده است در حرکتی جالب دستها را از حالت قنوت خارج ساخت و به هم میزند و می گوید :  اِ واویلا آغا اُفتیدهَ نُمازَ بُریِیش!!!!

حادثه دوم مسجد صاحب الزمان شمالی : در هنگام برگزاری نماز مغرب و عشا در یکی از شب های سال 63 در رکعت سوم ، هنگام خواندن تسبیحات اربعه ناگهان یکی از پنکه های سقفی مسجد در بین صفوف نماز گزاران سقوط کرد و به گردن یکی از نمازگزاران اصابت کرد . جالب اینکه نماز جماعت بهم نخورد و فقط چند نفراز نمازگزاران فرد مصدوم را بیرون بردند و نماز بدون وقفه به پایان رسید . در هنگام وقوع حادثه حقیر در مسجد حضور داشتم .

منتظر خاطرات مشابه شما دربخش نظرات هستم .

حاج امیر ابراهیمیان نوشتند:سلام بر سید بزرگوار.چند سال پیش نماز ظهر مسجد حجت بن الحسن به امامت حاج آقا بیگدلی بود.صدای اتصالی و بهم خوردن کابلهای برق که در قسمت زنانه مسجد بود با صدای جیغ و داد زنان آرامش نماز و مسجد رو بهم زد.اما نماز قطع نشد.دوباره صداها تکرار شد و همه نماز گزاران بسمت جعبه فیوز دویدن و هیچ کاری نمیشد کرد .برق مسجد رفت.نماز بهم خورد

:حاج مصطفی نوشتند: چند وقت پیش در نماز جماعت مسجد مهدی منتطر "عج" اهواز امام جماعت در حین قرائت حمد رکعت دوم نماز از حال رفت حاج حسین آل مبارک که پشت سر شان بود بلافاصله دقیقا از همانجایی که حمد قطع شده بود ادامه داد تا نماز تمام شد ...

حاج مصطفی باز هم نوشتند :در یکی از مساجد دزفول سال ها پیش امام جماعت وقتی سر از سجده بر می دارد می خواهد تشهد بخواند نفر پشت سر با زدن دست به زمین آقا را متوجه می کند که جای تشهد نیست ! آقا بحول لله می گوید باز هم زدن دست بر زمین ! در همان حال بر می گردد می گوید :
موردی گرات په چه کنم ؟ نه به هلی تشهد خونم نه به هلی ورسم !
طرف هم میگه موردی گرا خوته ! یه سجده رفتیه تی نا ...

حاج حسین آقا نوشتند:توی یه مسجدی نمازگزارها میرن رکوع، تا ذکر رکوع رو شروع میکنن 10 20 تا از بچه های جلسه نونهالان با هم وارد مسجد میشن و برای اینکه به نماز برسن یکی یکی با صدای کودکانه میگن یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله ...........
یکی از پیرمردا از تو رکوع میگه: مُوردِه گراتون خُ تَلیتا اومِن مِ دونُمون!!!

مهندس مجیدی راد نوشتند:یکبار هم در مسجد نجفیه که محرابش دو تا شکاف (دریزه) به داخل شوادان مسجد داشت یک مارمولک در حین نماز جماعت اومد سمت حج آقا !!
بعد از اون قوت شکاف ها رو بستن !

حاج محمد حسین درچین نوشتند:خاطره ای از ترکش و خون
در نماز مغرب شبی از شبهای سال آخر جنگ در مسجد جامع دزفول یکی از باقی مانده های اتوبوس شهادت که همیشه به بچه ها می گفت :( ترکشی مین قادت)ناگهان یک ترکش بزرگ از قادش خارج شده و فرشها را خونی کرد بقیه اش هم بماند ...

حاج امیر نیکوروش نوشتند :ایام موشکباران دزفول خاطر همه دوستان است.مساجد هم در این دوران از دست موشکها جان سالم به در نمیبردند !
وقتی مسجد جامع مورد اصابت موشک قرار گرفت ، ضلع شمالی آن(چسبیده به حمام) به طور کلی تخریب شد.محل جلسه مکتب ولی عصر (عج ) که جزء با سابقه ترین جلسات قرائت قرآن دزفول بود ( از سال 1340 ) ، هم کاملا تخریب شد.
مسئولین برای جلو گیری از تعطیلی جلسه ، آن را به مسجد نور که آن زمان جلسه ای نداشت منتقل کردند. اتفاقاً چند وقت بعد نزذیک مسجد نور هم مورد اصابت قرار گرفت . باز هم هجرت - این بار به زیر زمین بتنی تازه ساخته شده آقا سبزقبا ، رفتیم .و به این صورت استمرار جلسه قرآن با چنگ و دندون ! حفظ شد . یاد همه شهدای قرآنی به خصوص شهیدان کلاهی و فرزانه و .... که از فعالین عرصه جلسات قرائت قرآن بودند گرامی باد.

نیما از دزفول نوشتند :صرفه جویی در منابع مالی مساجد سابقاً بسیار حساسیت داشت. متاسفانه الان این حساسیت کمتر شده.خاطرم هست برای کاشی کاری مسجد سفارش کاشی دادند . کاشیها که آمد یکی از برادرانی که دستی در کاشی کاری داشت ، تصمیم گرفت که خودش آنها را کار کند و مزد کاشیکاری را برای امور جاری مسجد صرفه جویی کنند.
با تماس تلفنی با تهیه کننده ( کاشی سازی ) ، و دریافت راهنمای کار ، شروع کرد. در حین کار تعدای از بچه ها متوجه شدند که جهت نصب بر عکس است وقتی به آن بنده خدا تذکر دادیم ، گفت که شرکت گفته دقیقاً طبق شماره فرستاده اند و بایستی طبق شماره هم کار شوند.
اون بنده خدا درست میگفت ولی به این نکته توجه نکرده بود که شماره پشت کاشی خورده و وقتی سر و ته میشد بایستی 180 درجه هم در نصب میچرخید. خلاصه کار که از کار گذشت ، متوجه اشکال شد ولی دیگر راهی برای جبران نبود - چرا که در صورت درآوردن کاشی ها، همگی شکسته میشد. اشکال این بود که آیات قرآنی را که میخواندیم باسیتی ادامه آن را برمیگشتیم و از جایی دیگر ادامه قرائت میدادیم.هنوز هم آن کاشیکاری و نصاب آن وجود دارند .اسم مسجد به دلیل رعایت حال آن بنده خدا که فرد مخلصی هم بود محفوظ باشد.

مهندس علی موجودی نوشتند :سال ها پیش در مسجد نجفیه امام جماعتی داشتیم به نام شیخ (ی). ایشان عادت داشت وقتی کسی در رکوع می گفت یاالله ، رکوع را بدجوری طولانی میکرد.
این شده بود موجب شیطنت بچه ها می نشستند کنار مسجد روزنامه می خواندند و به محض اینکه شیخ رکوع می رفت ، صدا می زدند یا الله . . . یا الله . . .
شیخ هم ذکر رکوع را ادامه می داد ، غافل از شیطنت بچه ها . . .
و در رکعت های بعدی هم این کار مدام تکرار می شد و سوژه خنده بچه ها بود
مدام به بچه ها می گفتیم:
«موردِه نَگِراتون . . . خو مرض داره . . . خو شمو بِگووه یا الله . . . شیخ مری دَسیه بِکشه ( ترمز دستی را می کشد) »

مهندس موزون نوشتند :بین خانه ما تا مسجد محله سیاه پوشان فاصله ی زیادی بود(حدود دو محله) اما صدای بلندگوی مسجد و اذان موذنش به خوبی به گوش میرسید.
متاسفانه صدای بسیار بد و نوای بسیار نامناسبی داشت این موذن.
هیچگاه او را ندیدم و نمیدانم نام و نشانش که بود.
در عالم بچگی از اذانش خیلی متنفر بودم.
انصافاً همت خوبی هم داشت و همه روزه و در تمام اوقات اذانش را سر وقت میگفت.
راستش را بخواهید در این روزگار که اکثریت مساجد اقدام به وصل اذان رادیو به بلندگوی مسجد میکنند دلم برای اذان حلقی و زنده بسیار تنگ شده.
حتی برای آن موذن بدنوا.
هرکه بود اگر زنده است خدا سلامتش بدارد و اگر مرحوم شده(که به احتمالا همینطور است) خداوند روحش را غریق رحمت فرماید.

حاج امیر نیکوروش دگر باره نوشتند :در دوران دانشجویی یکی از دوستان اهل قم اینگونه نقل کردند که : سال 1368 ، در ایام کنکور شب تا صبح درس میخواندم و با اذان صبح میرفتم نماز صبح و روز را استراحت میکردم. درس خواندن هم پشت بام بود و بلندگوی مسجد محل هم دقیقاً مشرف به محل درس خواندن من. ساعت هم نزدیکم نبود و با صدای موذن درس را تمام میکردم. معمولا در اکثر مساجد سیستم صوتی بیرون و داخل مسجد مجزا هستند و طوری تنظیم میشوند که بلندگوهای بیرون فقط برای پخش اذان است. یکی از این شبها دیدم به صورت غیر عادی بلندگوی بیرون روشن شد و یک نفر چند سرفه جانانه کرد و سپس صدا قطع شد. و این قضیه دو سه بار اتفاق افتاد. پیگیر ساعت شدم ، دیدم موقع اذان است. بساط درس را جمع کردم و سریع رفتم مسجد- هم اینکه چرا اذان را نمیگویند و هم اینکه جریان بلندگو ... چیست؟
وقتی وارد مسجد شدم ، دیدم که یکی دیگر از پیرمردهای محل که تخصصی در امور دستگاههای صوتی نداشت در حال اذان گفتن بود. و با میکروفن خاموش اذان میگفت و به خیال خود موقع سرفه کردن و صاف کردن صدای خود ، آن را خاموش میکرد و برای ادامه اذان آن را روشن مینمود. !!!
البته انتهای اذان بود و تذکر دادن فایده ای نداشت.

آقای یاسر قربانی نوشتند :بعد از 8 رکعت نماز و هفده هجده صلوات و تکبیر و بند و بساط و ... در یکی از مساجد شهر ، امام جماعت روبروی حضار ایستاد و گلوشو صاف کرد و شمرده شمره گفت: خواهرا و برادرا اینو باید بگم ، که اگه نگم ، گردنمه. با عرض معذرت باید به استحضارتون برسونم که بنده وضو نداشتم.از خونه که می اومدم وضو نگرفتم و یادم نبود
مرسی او یخی رختن سرمون.من که نابود شدم.یکی از پیرمردها طوری که همه بشنوند گفت: خدا خونته خراب کنا نترسی بعد نماز اول گووی؟؟!!! عزیه گرات تو خو کشتیمون...
از سر تا ته هم هیشکی نبود که حکم این قضیه رو بدونه و دوباره نمازامونو ادا کردیم .
هننی هر وقت یادم میا به خدا یادآوری بکنم که 8 رکعت دارم پیشت هاااااااااااااا

سید سرزمین خاطره ها
۱۶ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۱۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ نظر

ماه مبارک رمضان سال 1380 برای دوره آموزش عقیدتی فراخوانده شدیم از تمام استانهای کشور آمده بودند اکثرا" از پیشکسوتان جبهه و جهاد بودند تنها کسی که در دوره غریب نبود من بودم چون ساکن قم بودم و دوره در قم برگزار می شد . در کلاس با چند نفر بیشتر نزدیک شدم از جمله آنها دو نفر بودند که از استان کهگیلویه و بوبراحمد آمده بودند . اواخر دوره بود یکی از آن دو نفر رادیدم که مشغول نوشتن یک نامه است پرسیدم : اخوی برای چه کسی نامه می نویسی گفت : برای حضرت آیه الله بهجت (ره) !!!! تعجب کردم و پرسیدم مگر آیه الله بهجت کار اجرایی میکند که از ایشان درخواست داری؟ گفت : در خواستی از ایشان ندارم فقط میخواهم به ایشان بگویم دوستت دارم !! متحیر ماندم نامه ای نوشت سرتاسر عشق و علاقه . درست مانند یک عاشق به معشوقش .نامه را که به اتمام رساند با کمال وسواس در پاکت گذاشت و درب آن را چسباند . در حال بررسی ساعات برگزاری امتحانات بود تا وقتی پیدا کند و نامه را به دفتر آقا برساندکه من گفتم اخوی خودت را اذیت نکن من که قم هستم بعد از امتحانات نامه ات را به دفتر ایشان میدهم . خوشحال شد وتشکری کرد ونامه را به من داد نامه را لای یکی از کتابهایم گذاشتم . دوره یک ماهه تمام شد و عکس یادگاری و تبادل شماره تلفن و آدرس و روبوسی و..... خداحافظی . همه چیز تمام شد نامه همچنان لای کتاب ماند و فراموشی من به مدت 8 سال !! درست در مراسم تشیع حضرت آیه الله بهجت یاد نامه افتادم بر سرزنان به خانه آمدم . معشوق رحلت کرده بود و من امانت داری نکرده بودم افسوس خوردن ها و سرزنش کردن های خودم 2 سال طول کشید تا توانستم شماره تلفن دوست بویراحمدی خود را پیدا کنم تا با عذرخواهی مقداری از ناراحتی خودم را کم کنم . شماره منزلشان را گرفتم خانمش بود. با تعجب از نام نشانم پرسید . خودم را معرفی کردم با بغض گفت شما چه رفیقی هستید که خبر ندارید ایشان دوسال پیش فوت کرده اند. پشت تلفن خشکم زد سال 88 فوت کرده بود همان سالی که آیه الله بهجت رحلت کرده بودند 

سید سرزمین خاطره ها
۰۱ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ نظر

اگر اشتباه نکنم سال 66 برای تشییع جنازه یکی از شهدای عزیز به شهید آباد رفتیم نام شهید را بنا به دلایلی نمیگویم  به شهید آباد که رسیدبم من جلو مسجد کنار درختی منتظر ماندم تا حد فاصل مسجد تا مزار را زیر تابوت شهید بروم سرم پایین بود که ناگهان یکی از خانم های نزدیک شهید یقه ام راچسبید طوری ناله میکرد و مرا هدف قرار داده بود که انگار یکی از صدامیان را خفت کرده است همراه با فریادهایش گریه ام گرفت اشک امانم نمیداد انگار سکوتم بیشتر عصبیش کرده بود  گفتم بگو و خودت را خالی کن ناسزا داری به من  بگو اشک امانم را بریده بود. بی تاب بود و نالان ، حالم منقلب بود گویی من باید طلبش را پرداخت میکردم بلند بلند گفت و گفت تا بالاخره یکی از مردانشان امد و او را با خود برد این صحنه و این قصه دهان به دهان نقل شد تا اینکه خانواده شهید از طریق یکی از همشیره هایم پیدایم کردند و عذرها خواستند از چندین کانال پیام رساندند و عذر خواهی کردند آنقدر پیغام و پسغام آمد تا من باز هم شرمنده شدم غصه همه بیشتر سکوت من در برابر بی تابی ایشان بود خصوصا " وقتی آن خانم محترم شنیده بود که من هم خودم برادر شهید هستم شرمندگیشان بیشتر شده بود  وخوشحالی من این بود که برای دقایقی سنگ صبور یکی از وابستگان شهیدان معزز بودم . 

سید سرزمین خاطره ها
۱۷ تیر ۹۳ ، ۰۱:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ نظر

یک آرزوی دست نیافتنی

 

شاید باورتان نشود و نمیشود که قریب به 20 سال است آرزو دارم در یک زمستان در دزفیل باشم با هوای بارانی قطرات درشت باران و شُره مرزوق ها . صبح رو بعد با هوای کاملا" صاف و آبی  در میان کِر یا همان مه صبحگاهی اول سری به پشت بام کاه گلی نرم و خیس خورده بزنم بعد به دشت بزنم و علف های سبز تازه برآمده از خاک و قطرات شبنم روی آنها کنار لوا یا همان برکه بزرگ آب لحظاتی به تماشای یچه قورباغه ها بنشینم . ساعت حدود 12 در خیابانها پرسه بزنم و شاهد بازگشت دانش آموزان شیفت صبح و رفتن به مدرسه دانش آموزان شیفت عصر باشم در این لحظات بوی دل انگیز انواع غذاها از همه خانه ها بلند است و حس بویایی را نوازش میدهد به نظر شما این آرزو قابل تحقق است؟

 

 

با تشکر از محمد آذرکیش که هرگز ایشان را ندیده ام این عکس تزیینی است

 

 

سید سرزمین خاطره ها
۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۰:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر

بسم رب الشهدا والصدیقین

 

باز هم 20 خرداد و باز هم بهمن

Shia Upload

 

سید سرزمین خاطره ها
۲۰ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر

آزاده نادر عباسی

نادر عباسی از دانش آموزان برتر در کلاس ما بود از دوران دبیرستان تا کنون او را ندیده ام . سال 61 در منطقه

منتظر عمل کردن گردانمان بودیم چند شب بود که گردانها یکی یکی وارد عمل میشدند و صبحها اخبار

ناخوشایندشان به ما میرسید تا اینکه یک روز صبح خبر آوردند که عده زیادی از یکی از گردانها اسیر شده اند

اسامی یکی یکی دهان به دهان نقل می شدند از جمله اسم نادر عباسی توجه مرا خیلی جلب کرد چون خبر

اسارتش پیوستی هم داشت و آن اینکه در کنکور سراسری در رشته پزشکی پذیرفته شده است، پذیرفته شدن

نادر در دانشگاه همزمان با اسارت او جواب دندان شکنی برای یاوه گویانی بود که در مغز فندقی خود استدلال

میکردند که رزمندگان ، برای فرار از درس خواندن به جبهه ها میروند . پذیرفته شدن نادر در بهترین رشته

دانشگاهی پیامی برای ما و پیامی برای دشمنان بود. برای ما ، که همزمان میتوان در دو جبهه جنگید و پیروز شدو

برای دشمنان اینکه بدانید ما سنگر خالی نداریم.و

سید سرزمین خاطره ها
۰۸ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳ نظر
انتقاد آیت‌الله شبیری زنجانی از ترویج دهه‌های پیاپی عزاداری

آیت الله العظمی سید موسی شبیری زنجانی

یکی از مراجع تقلید شیعیان نسبت به ترویج دهه‌های پیاپی  عزاداری هشدار داد و گفت: افراط در عزاداری‌ها به تفریط می‌انجامد. از آنجا که جامعه نمی‌تواند نسبت به همه عزاداری‌های پیاپی مراقبت داشته باشد  سرانجام به انکار مجموع عزاداری روی می‌آورد.

به گزارش مهر، آیت الله العظمی سید موسی شبیری زنجانی در جمع  تعدادی از روحانیون و طلبه‌های حوزه علمیه قم که در دفتر این مرجع تقلید  برگزار شد، ترویج دهه‌های پیاپی عزاداری را زمینه ساز رویگردانی جامعه از  عزای اهل بیت (ع) دانست و گفتند: همین طور پشت سر هم دهه درست کردن، توسط  جامعه قابل پذیرش نیست و به مرور زمان زمینه انکار مجموعه عزاداری‌ها را به وجود می‌آورد. افراط در عزاداری‌ها به تفریط می‌انجامد.

وی با تأکید بر اینکه موضوع هتک عزاداری را عرف تشخیص می‌دهد و مسئله ای  شرعی نیست، خاطرنشان کرد: حدیث خاصی راجع به مدت زمان عزاداری‌ها وجود  ندارد. از نظر شرعی هتک حرمت عزای اهل بیت (ع) خلاف شرع است، اما این که چه کاری هتک حرمت است را خود افراد باید تشخیص بدهند.

استاد برجسته حوزه افزود: عقیده ما درباره اینکه آیا شادی در ایامی غیر از روز شهادت، موجب هتک حرمت می‌شود یا خیر، حجت نیست بلکه تشخیص این موضوع  بر عهده عرف است جامعه مشخص می‌کند تا چه زمانی باید عزا نگه داشته شود.

عده‌ای با افراط در عزاداری‌ها زمینه هتک حرمت را فراهم می‌کنند

آیت الله شبیری زنجانی با ابراز نگرانی از اینکه عده‌ای امروزه با افراط  در عزاداری‌ها زمینه هتک حرمت را فراهم می‌کنند، گفت: این افراد در این  زمینه مسئولند. آیا واقعا کسی که مدعی محب اهل بیت (ع) بودن است موظف به  چنین کارهایی است؟!

وی ادامه داد: امروزه برخی از منبری‌ها و بعضی از مداح‌های بی تقوا حرفهای بی سند و مجالس بی سندی را ترویج می‌کنند نظر عرف، پس از ترویج آن در  جامعه، ممکن است به اینکه هرگونه مجلس شادی در این ایام، هتک حرمت باشد  تغییر کند البته در این صورت موضوع هتک حرمت محقق است و افراد هم شرعا  موظفند هتک حرمت نکنند ولی آیا ما باید دنبال این باشیم که آنقدر در اذهان  مردم بعضی از مصادیق را به عنوان هتک عزاداری مطرح کنیم و آن را تبلیغ کنیم تا واقعا عرف آن را هتک بداند؟ آیا شرع چنین سفارشی به ما کرده است؟

سید سرزمین خاطره ها
۰۲ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

لبیک به تقاضای مدیر محترم وبلاگ الف دزفول برادر عزیزم مهندس علی موجودی در انتشار پستشان :
کمک کنید مشخصات شهدای گمنام یادمان دزفول را پیدا کنیم

مهمان نوازی به سبک مسئولین دزفول

فصل پنجم ( فراخوان برای یافتن مشخصات شهدای گمنام دزفول )


 

طی پست های مکرری که در یک ماهه اخیر و در ارتباط با یادمان شهدای گمنام دزفول در وبلاگ «الف دزفول» منتشر کردم، به یک مشکل برخوردم که امیدوارم به یاری خدا و با کمک شما همشهریان و مردم شهید پرور دزفول حل شود.

همانگونه که می دانید در سال 1380 تعداد 8 تن از شهدای والامقام گمنام 8 سال دفاع مقدس در محل کنونی یادمان شهدای گمنام (روبروی آقارودبند) دفن می شوند. شهدای گمنامی که از طرف کمیته تفحص مفقودین برای دفن در شهرهای مختلف تحویل هیات امنای هر شهر می شوند، شهدایی هستند که متاسفانه به دلیل عدم وجود پلاک ، کارت و هرگونه مدرک شناسایی ، نام و نام خانوادگی شهید مشخص نمی باشد ، اما هم محل شهادت و هم عملیاتی که در آن شهید شده اند و هم سال شهادت مشخص هستند و هم سن شهدا توسط متخصصان امر مشخص می شود.

در هر یادمانی این موارد بر روی سنگ مزار شهدا حکاکی می شود. به نمونه های زیر دقت فرمایید :

 

به دلیل کم لطفی مسئولین امر، یادمان شهدای دزفول پس از سال ها ساخته شد و متاسفانه علاوه بر اینکه سنگ این مزارها در نهایت بی سلیقگی طراحی گردید، مشخصات این شهدای والامقام شامل سن شهدا- عملیات و محل شهادت و تاریخ شهادت این عزیزان روی سنگ مزارها حک نگردید و از این بدتر متاسفانه سنگ مزار هر هشت شهید در محلی غیر از محل دفن شهدا نصب گردید. به تصاویر زیر دقت فرمایید :

چند سال پیش توسط دوست بزرگواری مشخصات یادشده این شهدای مظلوم با رنگ بر روی محل واقعی دفن این شهدا نوشته شد که متاسفانه با گذشت زمان پاک گردید.

در پیگیری های به عمل آمده توسط این حقیر جهت پیداکردن مشخصات این شهدا و استفاده از آن در برنامه ای که قرار است برای این شهدای گمنام داشته باشیم، متاسفانه نتیجه ای حاصل نگردید و مطالعه شرح کوتاهی از پیگیری اینجانب خالی از لطف!!!نیست.

1- با مراجعه به مرکز فرهنگی دفاع مقدس ، مشخص گردید اطلاعات مذکور در مرکز فرهنگی موجود نیست.

2- در پیگیری از دوستان انصار حزب الله ، این راه پیش پایم قرار گرفت که به بنیاد شهید و امور ایثار گران و به یکی از کارمندان قدیمی که در جریان این امر بوده است مراجعه نمایم و از پرونده این شهدا اطلاعات را دریافت کنم.

3- در مراجعه به بنیاد شهید اتفاق فوق العاده جالبی افتاد که به شرح زیر خدمتتان عرض می کنم :

یکی از دوستانم بنام «مصطفی» را مامور پیگیری این مسئله از بنیاد شهید کردم. با مراجعه مصطفی به کارمند مورد نظر، ایشان چنین افاضه می فرمایند: «مشخصات روی سنگ ها حک شده است». این جواب خنده دار که مشخص کننده عدم حضور این جناب طی این سیزده سال به محل شریف یادمان است، تعجب مصطفی را به دنبال داشته و با تعجب می گوید :«روی سنگ ها مشخصاتی نیست» و ایشان در جواب ،دوباره افاضه می فرمایند: « ما در همان موقع مشخصات مذکور را روی سنگ مزارها حک کردیم و روی مزارها نصب شد. احتمالا مرکز فرهنگی دفاع مقدس سنگ مزارها را عوض کرده است

این دوست بیچاره ما دست از پا دراز تر و با دهانی باز از تعجب از بنیاد بیرون می آید. با شنیدن این پاسخ خنده دار، از این کارمند عزیز بنیاد جا دارد که من فقط این سوال را از ایشان بپرسم:

آیا شما طی این سیزده سال حتی یک بار به آن محل مراجعه کرده اید؟ یک بار. فقط یک بار. خیلی برایم جالب است که کارمند بنیاد شهید طی سیزده سال حتی یک بار در این محل حاضر نشده است که بداند اصلا سنگ قبری در کار نبوده است که مرکز فرهنگی بخواهد عوض بکند یا نکند و این هم از گمنامی و مظلومیت این شهدای عزیز است که کارمند مسئول بنیاد هم خبر از وضعیت محل دفنشان ندارد.

بگذریم.

4- با مراجعه به  سازمان تبلیغات اسلامی دزفول هم نتوانستم به این مشخصات دست یابم.

پیگیری های مکرر و چندماهه اینجانب از دوستان و آشنایان و بچه های بسیج مساجد ، روابط عمومی برخی ادارت و نهادها  و برخی برادرانم در سپاه هم نتیجه ای در بر نداشت و تنها راه را اعلام فراخوان عمومی برای یافتم مشخصات این دلاورمردان گمنام و مظلوم دانستم.

 

لذا در این مجال از کلیه دوستان و همشهریان عزیز، مردم شهید پرور دزفول قهرمان ، هیات ها ، پایگاه های مقاومت بسیج و . . . خواستارم که :

اگر آن دوست بزرگواری که این مشخصات را با رنگ روی محل واقعی دفن این شهدا نوشته بود، می شناسید ، یا اینکه این دوست بزرگوار خود این مطلب را می خواند.

اگر از شخص یا اشخاصی که این مشخصات را دارند خبری دارید.

اگر عکسی از آن محل دارید که این مشخصات (مشخصاتی که با رنگ نوشته شده بود) در آن موجود می باشد.

اگر به هر ترتیب که می توانید سرنخی برای پیدا کردن مشخصات این شهدا پیدا کنید

 مراتب را از طریق پیامک یا تماس با  شماره 09167794494 به این جانب «علی موجودی » مدیر وبلاگ «الف دزفول »اطلاع داده یا در قسمت نظرات وبلاگ به آدرس www.alefdezful.blogfa.com ثبت نمایید.

ان شاء الله به یاری خدا بتوانیم این مشخصات را پیدا و جهت انجام وظایف بعدی مورد استفاده قرار دهیم.


از تمامی همسنگرانم در فضای مجازی و سایت های خبری دزفول خواستارم با انتشار این پست الف دزفول، گامی در جهت تکریم این شهدای گمنام و مظلوم والامقام یادمان دزفول بردارند.


سید سرزمین خاطره ها
۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

جوان تنبل

سال 66 جوانی داشتیم 19 ساله که از یکی از نقاط دور کشور آمده بود . از نظر روحی با ایمان بود و خیلی علاقه داشت که به رزمندگان خدمت کند اما ذاتا" آدم تنبلی بود. بهمین خاطر در طول دو هفته چند بار محل خدمتش را عوض کردیم ، کار به جایی رسید که به هر قسمت میرفت ظرف 24 ساعت برگشت میخورد به قول امروزی ها دیپورت می شد .و کسی قبولش نمیکرد بار آخر مجبور شدم با مسئول آشپزخانه تماس گرفتم و گفتم آقا جان این جوان به آشپزخانه می آید و هیچ مسئولیتی ندارد فقط گوشه ایی بنشیند و از صبح تا ظهر به نحوه پخت غذا نگاه کند .!!! خودش هم قبول کرد و برای خدمت !!!به آشپزخانه رفت . حدود یک هفته گذشت و از او خبری نشد من به دوستان گفتم مثل اینکه الحمدالله در آشپزخانه جاگیر شد و برگشت نخورد !!! صبح روز بعد اول وقت این جوان نزد من آمد با تعجب گفتم : هان چی شد ؟ دوباره برگشت خوردی ؟ گفت نه این بار مسئولم بیرونم نکرد خودم آمدم . گفتم چرا مگر کاری انجام دادی ؟ یا اصلا کسی کاری به تو واگذار کرده ؟ گفت : نه . گفتم : پس چته مشکلت چیه ؟ گفت : هیچی نمیتوانم در آشپزخانه خدمت کنم !! گفتم آخه مگه کاری هم انجام میدی؟ که خسته شدی ؟ گفت نه فقط نگاه میکنم !!! گفتم : مگر نگاه کردن سخته ؟ گفت نه سختیش اینه که از صدای دیگها که آشپزها جابجا میکنند اعصابم خرد میشه !!!!

سید سرزمین خاطره ها
۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

بالا نوشت : این داستان یک لطیفه برای نوروز است بخندید و جدی نگیرید .

به شخصی گفتند اگر از جنگ خاطره داری تعریف کن . شخص مزبور کمی فکر کرد و گفت : روزهای اول جنگ به منطقه جنگی رفتم دیدم عده ایی از نیروهای نظامی مشغول تمرین تیر اندازی هستند 10 عدد بطری رو خاکریز چیده بودند ولی هیچ گلوله ایی به بطری ها اصابت نمیکرد من هم عصبانی شدم و یکی از تفنگها را از یکیشان گرفتم و با یک گلوله 10 بطری را به هم دوختم !!!! فرمانده آنها با کمال تعجب چند دقیقه برایم دست زد و گفت تو قهرمان تیراندازی هستی بنا بر این فردا به فلان مقر بیا چون باید ماموریت خطیری را برایت مقرر کنم . فردای آن روز صبح اول وقت به مقر مذکور رفتم با کمال احترام به اتاق فرمانده راهنمایی شدم . فرمانده گفت : چون قهرمان هستی به تو ماموریت میدهم که به انتخاب خودت یکنفر دستیار مشخص کرده و وسائل لازم را از انبار تحویل گرفته و به بغداد رفته و منزل صدام را منفجر نمایی !!!! بلافاصله یکی از رفقا را انتخاب کرده و به انبار رفتم و وسائل لازم را تحویل گرفتم و شب بعد قطب نما را روی منزل صدام تنظیم کرده به صورت سینه خیز در تاریکی حرکت کردیم . تمام شب در جاده سرمان پایین سینه خیز می رفتیم صبح هوا در حال روشن شدن بود که سرم را بلند کردم و بالای سرم تابلویی دیدم که نوشته شده بود : امیدیه 10 کیلومتر !!! با دو دست توی سرمان زدیم و متوجه شدیم انبار دار ناشی بوده و بجای قطب نما ساعت دیواری داده است !!!!

سید سرزمین خاطره ها
۲۱ فروردين ۹۳ ، ۰۴:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ نظر