آرزو
یک آرزوی دست نیافتنی
شاید باورتان نشود و نمیشود که قریب به 20 سال است آرزو دارم در یک زمستان در دزفیل باشم با هوای بارانی قطرات درشت باران و شُره مرزوق ها . صبح رو بعد با هوای کاملا" صاف و آبی در میان کِر یا همان مه صبحگاهی اول سری به پشت بام کاه گلی نرم و خیس خورده بزنم بعد به دشت بزنم و علف های سبز تازه برآمده از خاک و قطرات شبنم روی آنها کنار لوا یا همان برکه بزرگ آب لحظاتی به تماشای یچه قورباغه ها بنشینم . ساعت حدود 12 در خیابانها پرسه بزنم و شاهد بازگشت دانش آموزان شیفت صبح و رفتن به مدرسه دانش آموزان شیفت عصر باشم در این لحظات بوی دل انگیز انواع غذاها از همه خانه ها بلند است و حس بویایی را نوازش میدهد به نظر شما این آرزو قابل تحقق است؟
با تشکر از محمد آذرکیش که هرگز ایشان را ندیده ام این عکس تزیینی است
روزگار کودکی برنگردد دریغا ...
بقیه شه ندونم