سرزمین خاطره ها

دزفول ! برای آنانی که با زلال رودش سیراب شده اند و پرورش یافته اند در هر نقطه از کره خاکی که سکنی گزیده اند سرزمین خاطره هاست

سرزمین خاطره ها

دزفول ! برای آنانی که با زلال رودش سیراب شده اند و پرورش یافته اند در هر نقطه از کره خاکی که سکنی گزیده اند سرزمین خاطره هاست

سرزمین خاطره ها

عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
در خاک شد صد غنچه در فصل شکفتن
ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
حتی خیال نای اسماعیل خود را
همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
بی دست و پا تر از دل خود کس ندیدیم
زان رو که رقصی با تن بی سر نکردیم

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

روز ورود آزادگان

سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۱۹ ق.ظ

به بهانه سالروز ورود آزادگان

روز ورود اولین گروه آزادگان سر فراز به دزفول برای من روزی فراموش نشدنی است . از صبح آن روز اعلام شد که ساعت ۴ بعد از ظهر اولین گروه وارد خواهند شد. برنامه های استقبال تنظیم شد . چون بنا بود اتوبوسهای حامل آزادگان از طرف اندیمشک وارد شهر شوند پل جدید بسته شد و جمعیت عظیم مردم خیابان شریعتی را پر کرده بود من به همراه دوست عزیزم غلامعلی تازه عصاره مامور شدیم تا مردم را بوسیله منور های رنگی و سایر مواد مشغول کنیم تا انتظار ، آنان را اذیت نکند . پل جدی برای خودرو لندکروز زرد رنگ مسقف ما قرق شده بود . بسرعت طول پل را می پیمودیم و در حین حرکت با کلت منور در هوا شادی را برای مردم مضاعف میکردیم ساعت ها گذشت اما خبری از آزادگان نشد . مردم تقریبا از رفت و آمد ما خسته شده بودند . هر بار که با سرعت می آمدیم مردم فکر میکردند خبر جدیدی شده و ورود آزادگان قریب الوقوع است اما باز هم خبری نمی شد . یک بار که در حال آمدن بودیم هیچ عکس العملی از مردم ندیدیم غلامعلی گفت : دیگر برایشان عادی شده صبر کن الان درستش میکنم . غلامعلی چند نارنجک دود زا با رنگهای مختلف زیر پل انداخت و شوری تازه برای جمعیت ایجاد کرد . هوا تاریک شده بود که اولین اتوبوسها وارد شدند . ازدحام جمعیت به حدی بود که از اتوبوسها بجز سقف چیزی پیدا نبود. آن شب خانواده های آزادگان و آزادگان از شادی و من از درد مچ به علت شلیک زیاد کلت منور نخوابیدم.

 

آزادگان

۹۲/۰۵/۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
سید سرزمین خاطره ها

نظرات  (۱۴)

۰۱ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۳۸ علیرضا رشنو
سلام سید جان
پس آن منورها و نارنجکهای دود زا کار شما بود
هیچ وقت فراموش نمی کنم ، همه فکر می کردیم ماشین از پل پایین افتاد و آتش گرفت
چه ایامی بود
پاسخ:
پاسخ: سلام مهندس جان . بله شرمنده اگر اذیت شدید .
۰۱ شهریور ۹۲ ، ۰۳:۴۶ چوب خدا صدا نداره
سلام
یادمه حدود پنج ساله بودم که داییم برگشت
زن های فامیل لباس سبز پوشیده بودن و بساط دایره و کل و چنگه براه بود
البته تصورم اینه که ماه صفر نبود

با مطلبی درخصوص سبک زندگی اسلامی-ایرانی بروزم و منتظر نقد و نظر دوستان
http://choobekhoda.mihanblog.com/post/114
پاسخ:
پاسخ: سلام خدا حفظ کنه دائیتون رو . چرا ماه صفر بود ولی خب جلو شادی رو نمیشه گرفت ولی میشد مراعات کرد.
۰۱ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۵۸ محمد مجیدی راد
سلام
من اون روز بهمراه شاگرد ابوی رفته بودم سر چهارراه (سر کوچه بازار) و بعد بدلیل ازدحام جمعیت دقایقی گم شدم
خلاصه شانس آوردم که بدلیل حضور زیاد اقوام در آن محل دوباره شاگرد ابوی را پیدا و به مغازه برگشتم
این سر رفتن حوصله مردم را خوب یادمه !!
پاسخ:
پاسخ: سلان مهندس . ممنون از حضور شما
۰۱ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۱۴ خادم الشهداء
عکس شهدا جلوی چشمان یا پشت سر .منتظر کلیک های با محبتتان
سلام
واقعا روز پر افتخار و شیرینی بود. صحنه هایی که از ملاقات آزادگان و خانواده هایشان دیدم هرگز فراموش نمی کنم. اصلا غیر قابل توصیف است. آدم بی اختیار اشک از چشمانش جاری می شد. دیدن این همه احساسات پاک انصافا دیدنی بود. یادش بخیر
پاسخ:
پاسخ: بله حج ناصر یادش به خیر
سلام
با مطلب (فقر یعنی...)
بروزم تشریف بیارید پشیمون نمیشید.
۲۹ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۵۵ یار شیرین سخن
دایی جان اگر مادر خانواده سید باشد و پدر خانواده هم سید باشد ولی در قید حیات نباشد آن وقت چه؟می دانید حکمش چیست ؟چون مساله اصلی همین است...

قابل شما رو نداره
پاسخ:
پاسخ:
ممنون . جوابت رو کامنت دادم
سلام دایی. یادمه یه بار گفتین که دوست داری از این شاعر بیشتر بدونین
حالا بفرمایین ....
پاسخ:
پاسخ: چشم
۲۹ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۱۳ یار شیرین سخن
سلام با اینکه بچه بودم دقیقاً به خاطر دارم روزی که اتوبوس ها پشت سر هم می آمدند اتوبوس هایی که اسرای شریفمان را به شهرشان باز می گرداندند به علت کمی سن زیاد شور و حال بزرگترها را نداشتم فقط یادم می آید در خیابان شریعتی(تقریباًروبروی پاساژمسعود) به همراه خانواده ایستاده بودیم و منتظر ورود آزاده ای بودیم که می شناختیم الان هم پزشک و یکی از مسئولین مرکز بهداشت دزفول می باشند خداوند به همه آنها طول عمر و عاقبت خیر عطا کند انشاالله
پاسخ:
پاسخ: انشاالله . خب می گفتی شما اون عقبها گیر افتادید پارتی بازی میکردیم می اومدید جلوتر!!!!! پارتی بازی که چیز خوبیه مگه نه !!!!!!!!!!!!!!!!!!؟
سلام
خوشا به حال نسل شما که آن زمان را درک کردید. خیلی خوشحالم که کسی هست برامون او لحظات شیرین رو وصف کنه.
پاسخ:
پاسخ: ممنون از حضورت عزیزم .
سلام
با مطلبی به نام هین کس کیز دار بروزم
مطمئن باشید اگه از دستش بدید ضرر کردین.
پاسخ:
پاسخ: چشم میام
۲۹ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۲۶ رهسپارقدیمی
سلام آقا
نماز خانه که چیزی نیست ! توی مصلای اهواز چیزهایی که الان می بینیم آن روز خلق شد !
پاسخ:
پاسخ: سلام بله حج مصطفی ..................
۲۹ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۳۴ رهسپارقدیمی
سلام
آن ایام مصادف بود با ماه صفر و هر چه می گفتیم بابا حرمت نگهدارید کمی کمتر شادی کنید ولی کسی گوشش بدهکار نبود .
پاسخ:
پاسخ: درسته حج مصطفی ..... خاطره دیگری هم در این خصوص دارم که بعلت بزن برقص خانواده هاشان در نمازخانه خودمان ناصر سعد عصبانی شد و گفت همه شون رو بریزید بیرون . فکر کن بزن بکوب در نمازخانه ما ان هم در ماه صفر ....نماز خانه ایی که روزی سجده گاه بهمن درولی بود........
چه روزگاری بود سید. چه ایام شیرینی بود بازگشت آزادگان سرافرازمان.
پاسخ:
پاسخ: بله مهندس روزگاری بود.