سرزمین خاطره ها

دزفول ! برای آنانی که با زلال رودش سیراب شده اند و پرورش یافته اند در هر نقطه از کره خاکی که سکنی گزیده اند سرزمین خاطره هاست

سرزمین خاطره ها

دزفول ! برای آنانی که با زلال رودش سیراب شده اند و پرورش یافته اند در هر نقطه از کره خاکی که سکنی گزیده اند سرزمین خاطره هاست

سرزمین خاطره ها

عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
در خاک شد صد غنچه در فصل شکفتن
ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
حتی خیال نای اسماعیل خود را
همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
بی دست و پا تر از دل خود کس ندیدیم
زان رو که رقصی با تن بی سر نکردیم

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

عقب نشینی عجیب

جمعه, ۴ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۱۲ ب.ظ
به بهانه سالروز عملیات رمضان

دفاع مقدس با همه عظمتی که داشت نخبگانی را به ما شناساند که در تمام جنگهای کلاسیک دنیا کم نظیر و شاید بی نظیر بودند.

یکی از این نخبگان حاج عبدالحسین خضریان است که مدیر محترم وبلاگ الف دزفول در پستی مفصل از ایشان یاد کرده اند . اما آنچه میخواهم در این پست کوتاه بیان کنم نه یک خاطره که میزان فراست یک جوان با هوش و ذکاوت است .

در شبی که گردان ما (عمار) به فرماندهی ایشان در عملیات رمضان شرکت کرد هنگامی که فرمان عقب نشینی صادر شد خیلی از یگانها سراسیمه یا نجات یافتند یا مجروح شدند و یا اسیر گردیدند . اما گردان ما به لحاظ عملکرد خضریان شاید کمترین تلفات را متحمل شد . خضریان فرمان عقب نشینی را به نیروها نگفت زیرا همه تشنه ، خسته و کلافه بودند. خیلی ها خوابیدند . خضریان فرمان عقب نشینی را علنی نکرد اما گفت : بچه ها میدانم خسته اید اما اینجا امن نیست اگه کمی مقاومت کنید تا چند کیلو متر جلوتر برویم جای خیلی امن و راحتی خواهیم داشت و با حرکتی عجیب گردان را به گونه ایی حرکت داد که تا روشن شدن هوا خیلی ها متوجه عقب نشینی نشدند . به این ترتیب گردان با آرامش و بدون دغدغه به عقب بازگشت .

۹۲/۰۵/۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
سید سرزمین خاطره ها

نظرات  (۱۲)

با افتخار لینک شدید.
http://www.montazer1415.blogfa.com/
با سلام و ادب و احترام خدمت آقا سید عزیز
خضریان دزفول ، فردی شجاع ، متهور و بی باک بود که جنگ و سختی های آن را به بازی گرفته بود ، در اوج درگیری و آتش شدید دشمن انگار که هیچ خبری نبود و با آرامش کامل نیروهای گردان خود را هدایت می کرد.
خضریان بعد از فرماندهی گردان عمار برای والفجر مقدماتی جانشین تیپ2 لشکر7 شد و در حقیقت گردان عماری بود ، اما قبل از عملیات بدر که تیپ های لشکر7 منحل شد ، ایشان به خاطر علاقه ای که به شهید سید جمشید صفویان داشت به گردان عمار نرفت و فرماندهی گردان بلال را بعهده گرفت تا با سید جمشید گردانی قوی و خط شکن را هدایت کنند.
خضریان و خضریان های جنگ زیاد هستند اما به دلیل اینکه سر در لاک خود برده اند و حرف نمی زنند نا شناس مانده اند.
انشاءالله عمری باقی باشد و دوستان وبلاگ نویس به سراغشان بروند و از آنها حرف بکشند و به نگارش دربیاورند.
والعاقبه للمتقین - یاحسین(ع)
پاسخ:
پاسخ: سلام برار
مواردی را که فرمودید حقیر هم تایید میکنم . موید باشید
۰۹ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۰۸ محمدحسین درچین
سید جان سلام
به محضر دیدن نظرات آنها را ملاحظه کرده و عرض ادب می کنم.
احساس کردم صدای بهمن را که1365 ضبط کردم تقدیم دوستان نمایم از لطفت ممنون.
پاسخ:
پاسخ: علیکم السلام ممنون برار
۰۸ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۵۱ امیر ابراهیمیان
با سلام ایام شهادت امام علی(ع) رو تسلیت میگم.با پست شهید بی سر بروزم و منتظر شما
پاسخ:
پاسخ: چشم حاج امیر
۰۷ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۳۵ رهسپارقدیمی
سلام سید جان . سه خاطره در ارتباط با این مطلب :
1- آن شب آقای خضریان سوار بر جیپ همراه نیروها حرکت کرده است دلیلش هم دادن روحیه به نیروها بوده . آن شب جیپ پنچر می شود و در همان معرکه با کمک بچه ها لاستیک عوض می کند !
2- آن شب من روی دژ عراق که در واقع عقبه ما محسوب می شد داخل سنگر خوابیده بودم نزدیکی های اذان صبح بود که با صدای تیراندازی زیاد از خواب بیدار شدم با خود گفتم عجب آدم های وقت نشناسی آخه چرا مزاحم خواب دیگر می شوید این چه وقت تیراندازیه ؟! با عصبانیت از سنگر بیرون آمدم دیدم نیروهای گردان عمار به ستون حرکت کرده و تفنگ های خود را بالا گرفته و تیراندازی هوایی می کنند و آقای خضریان هم پشت سر آنها در حالی که می خندد سوار بر جیپ حرکت می کند . . .
3- بعدا آقای خضریان تعریف می کرد : قبل از عملیات به مسئول تدارکات گردان ( شهید سید محمد غفاری ) گفته بودم مقدار زیادی آب میوه را داخل صندوق های یخ بریزد تا فردای عملیات که نیروها خسته هستند آبمیوه تگری بخورند .
پاسخ:
پاسخ: بله حج مصطفی همهش درسته فقط پنچر شدن جیپ را من به خاطر ندارم . در مورد آب میوه تگری در اون بحبوحه نیروهای یگانهای دیگه متحیر مونده بودند .
سلام دایی جان. قبول باشن طاعاتتون. ما هم به روزیم برفمایین
"شهادت مظلومانه ی مولا امیرالمومنین تسلیت باد"
"آجرک الله فی مصیبت جدک..."
پاسخ:
پاسخ: ممنون عزیزم میام انشاالله
۰۶ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۵۳ محمدحسین درچین
با سلام بر آقا سید
یکی از خصلت های ارزنده ای که از آقای خضریان دیده ام چه در شهر و چه جبهه چه در جبهه های غرب و چه جنوب چه در پادگان و چه پلاژ همه و همه فقط اخلاص اوست.
پست آخرین یزله با حضور خضریان بعنوان فرمانده در چوئیبده ضبط شده بود.
پاسخ:
پاسخ: علیکم السلام برار
بله اخلاص . بابت آن یزله هم ممنون دانلودش کردم . بعد از 20 و چند سال دوباره صدای بهمن را شنیدم ..................هنگامه ایی شد برایم . ممنون
با سلام
برادر عزیز گفته بودید که آینده نماند وشما اسیر حال شدید.
اما اولا آینده هنوز نیامده وآینده ما همان ظهور فرج است که شما شیر مردان، راه ظهور را با رشادتهایتان هموار می کنید.واما اسیر شدن در این دنیای بی وفا به یاری کردن امام زمانمان می ارزد که امثال شما وبرادر شهیدتان ثابت کردید که منتظر ویاور او هستید پس،از سختی ها ودشنام ها چه باک که خدا با شماست انشاالله
پاسخ:
پاسخ: علیکم السلام برادر
منظور از آینده در این جمله زمان حال است چون یعنی آینده دیروز(دهه 60) حال امروز (دهه 90) است . انشاالله . ممنون از حضورتان
سلام سید
پست خوبی بود.
خضریان در رمضان با جیپ رفته بود ونیروها را برگردانده بود. او آدم عمیقی است. باهوش است و فهمش از موضوعات بالاست. بقول خودمان شاخکهایش خوب می زند. برای شناخت خضریان باید او را فهمید. مثل او در همین شهر دزفول کم داریم اما با تفاوتهایی کم نداریم.
پاسخ:
پاسخ: بله مهران جان هم با جیپ اومده بود هم نوشیدنی خنک همراش اورده بود برای بچه ها توی او گرما و خاک و....
۰۶ مرداد ۹۲ ، ۰۳:۲۲ محمد مجیدی راد
سلام
بروزم
دلنوشته ای برای ضربت خوردن مولا
تشریف فرما شوید
خضریان را نادیده دوستش دارم. نمیدانم چرا؟
شاید چهره و سابقه ی خاکی و مردمی اوست.
راجع به او چیزهایی شنیده ام که دوست دارم از زبان خودش بشنوم.
علی موجودی عزیز هم در آن پُست مرا با خضریانی از طعم دیگر اشنا کرد که ممنونش بوده و هستم.
اما اینکه فرمانده ی سید رضای عزیزمان بوده هم خودش فرصتی برای بنده است که سر فرصت در موردش بشنوم از لسان مبارکت.
پاسخ:
پاسخ: دوست داشتنی هم هست انصافا"(البته اطلاعاتم به روز رسانی نشده ) اما حتما" تغییر نکرده و همچنان شوخ و خوش اخلاق و استوار وجدی در کار
خضریان باید کتاب شود
چطور و چگونه اش را نمی دانم
چه کسی بانی شود را نمی دانم
چه انتشاراتی چاپ کند را نمی دانم
چه کسی او را راضی کند به بازگویی اسرار درون سینه اش را نمی دانم
فقط می دانم باید خضریان کتاب شود

یک سال از آن مطلب که نوشتم :
سردار سکوت ، ساکت ترین سردار، سکوت را بشکن
(http://alefdezful.blogfa.com/cat-22.aspx)
می گذرد

سیدجان
کسی کمک نکرد. آنهایی که دستشان به این انتشاراتی ها بند است کمک نکردند
کسی نیامد برود سراغش

خودم رفتم سراغش
اما من که دستم به جایی بند نیست
کسی قولی نداد که بیا و تو بنویس ما چاپ کنیم

کسی دلش نمی سوزد اینجا سید

اما پوست من کلفت تر از این حرف هاست
طرح کوچکی دارم برای این سردار
ان شاء الله اولین پست بعد از ماه رمضان
منتظر باشید
پاسخ:
پاسخ: انشاالله علی جان . باید بشود و میشود انشاالله