حکایت
بالا نوشت :
یکی از علمای بزرگ نقل میکرد که در ایام جوانی منبر میرفتم و در دهه اول ماه محرم هر شب چند جا روضه میخواندم . معمولا" ده روضه برای 10 شب آماده میکردم و برای همه منازل آن روضه را تکرار میکردم .یک سال شب اول در منزلی منبر رفتم و روضه آن شب را خواندم و به منزل بعدی رفتم خودم را برای خواندن روضه آماده میکردم که یکی از مستمعین منزل قبلی را در آن منزل دیدم با خودم گفتم زشت است روضه تکراری منزل قبلی را بخوانم لذا روضه شب بعد را در منزل دوم خواندم و به منزل سوم رفتم که باز هم چشمم به آن مستمع افتاد و دوباره مجبور شدم روضه شب سوم را خرج کنم . در حال خروج از منزل سوم دست بنده خدا را گرفتم و گفتم : آقا جان ، جان مادرت به من رحم کن من ده روضه برای ده شب آماده کرده بودم که با آمدن تو به هر جا که رفتم مجبور شدم سه روضه را خرج کنم ، این چه کاری است که با من میکنی ؟ بنده خدا هاج و واج گفت : آقا قربانت شوم من که برای روضه دنبال شما نمی آیم دیدم صدایت خیلی خوش است و جان میدهد برای خواب . لذا دنبالتان می آیم تا از خوابم لذت ببرم !!!!
این حکایت را نقل کردم تا پا منبری های دائمی خاطرات من برای این پست نگویند وُویی هم تکرار !!!!
داستان آفتابه و یخ
پادگان آموزشی شهید بخردیان بهبهان
از سال ۱۳۷۰ به این طرف هیچ اطلاعی از این مرکز آموزشی ندارم . شاید باشد و شاید نباشد. اما در اواسط دهه ۶۰ برای آموزشهای کوتاه مدت مورد استفاده قرار میگرفت .آن زمان آب لوله کشی به آنجا نرسیده بود . و آب پادگان توسط منابع فلزی تامین میشد . تابستان سال ۱۳۶۵برای آموزش کوتاه مدت سه روزه به آنجا اعزام شدیم حوالی ظهر به پادگان رسیدیم . هوا به شدت گرم و سوزان بود . نزدیک اذان ظهر خود را برای نماز آماده میکردیم . هنگام مراجعه به وضو خانه متوجه شدم تعداد زیادی از نیروها درصف دستشویی هستند . آنچه باعث تعجبم شد این بود که هریک از نیروها یک آفتابه و یک تکه یخ دردست داشتند . آفتابه برایم معمولی و مشخص بود اما یخ برایم قابل توجیه نبود. از نفر آخر صف پرسیدم یخ برای چیه ؟ گفت : تو هم بردار میفهمی !!!! بی اختیار من هم یک تکه یخ و یک آفتابه برداشتم نزدیک دستشویی که رسیدم همه چیز مشخص شد . آب منابع به اندازه ایی داغ بود که کاملا"سوزانده بود یعنی حداقل ، سوختگی از نوع درجه یک را ایجاد میکرد.یخ را که داخل آفتابه میریختی تازه آب به حدود ۴۵ درجه میرسید !!! یعنی قابل تحمل میشد. من گرمای آب را در مخازن حمام در دزفول دیده بودم اما این داغی چیز دیگری بود !!!
توی دزفول بعضی از خانه ها لوله های روکار دارند. و در تابستان بدجور حالگیری می کنند لحظه ای که آدم در دستشویی می خواهد خودش را .....
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
"لفکه" می دانی که چیست!!!
آدم در آن لحظه " لفکه " می شود.