وَر چُویی پُف نَمکُنِن!!!
وَر چُویی پُف نَمکُنِن!!!
سال ۱۳۶۶برای هماهنگی های لازم در خصوص اعزام نیروهای کارگری به کارخانه قند رفتیم . قرار شد یکی از کارکنان کارخانه که در بسیج اداری کارخانه مشغول کار بود با ما همکاری کند و راهنمای ما باشد . قبل از اینکه کارمان را شروع کنیم از ما خواست تا برای پذیرایی شدن به یکی از اتاقها برویم . نشستیم و وسایل پذیرایی را آوردند . آن فرد سن و سالش از ما خیلی بیشتر بود و آدم پر حرفی بود . دائم حرف میزد در بین حرفاهایش گفت : من با افرادی مثل شما خیلی ارتباط داشته ام آدمهای خوب ، متدین ، مقید به واجبات و مستحبات و .....فلان وبیسال هستند . و اضافه کرد از یکی از اخلاقهای آنها خیلی خوشم می آید و آن این است که : وَر چُویی پُف نَمکُنِن!!! چون فوت کردن به خوراکیهای داغ مکروه است . این جمله را که گفت آبدارچیشان چایی ها را هم آورد . چایی نگو اِژگل بگو . ۱۰۰ درجه را راحت پر کرده بود . چایی لیوانی داغ بدون نعلبکی عجله هم داشتیم پُف هم نمیتوانستیم بکنیم . جرعه اول همه جا را سوزاند. همکارم که اعصابش داغون شده بود لیوان چایی را روی میز گذاشت و از جا بلند شد و گفت : وِری رووِم سید چا مجبورِم ؟ عَزِگراشون چُویی اِووردِنهَ لِف تَش پُف هم نَوا کُنِم!!!