سرزمین خاطره ها

دزفول ! برای آنانی که با زلال رودش سیراب شده اند و پرورش یافته اند در هر نقطه از کره خاکی که سکنی گزیده اند سرزمین خاطره هاست

سرزمین خاطره ها

دزفول ! برای آنانی که با زلال رودش سیراب شده اند و پرورش یافته اند در هر نقطه از کره خاکی که سکنی گزیده اند سرزمین خاطره هاست

سرزمین خاطره ها

عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
در خاک شد صد غنچه در فصل شکفتن
ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
حتی خیال نای اسماعیل خود را
همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
بی دست و پا تر از دل خود کس ندیدیم
زان رو که رقصی با تن بی سر نکردیم

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است


چهار متر کُش کَنون !!!!

تا اوائل سال ۵۹ بسیاری از کارهای نیمه تمام حسینیه حضرت ابوالفضل علیه السلام را با کمک بچه ها انجام دادیم اما مسئله زیر انداز یا همان فرش حسینیه همچنان لاینحل باقی مانده بود و مراسم ها روی چند تیکه پتوی کهنه برگزارمیشد تا اینکه  تصمیم گرفتم خودم نزد مرحوم آیت الله قاضی بروم و مسئله را حل کنم . قبل از ظهر بود به مسجد بازار رفتم آیت الله قاضی با چند نفر دیگر در اتاق کناری مسجد نشسته بودند .ایشان به نوعی فامیل ما محسوب میشدند( برادر زاده مادر بزرگم بودند) اما ایشان مرا نمیشناختند ترجیح دادم خودم را معرفی نکنم جلو رفتم دستشان را بوسیدم و مسئله فرش حسینیه  را مطرح کردم . با کمی مکث گفتند:حسینیه چند متر است ؟من بلا فاصله گفتم آقا ۴۰ متر است . آقا رو به دامادشان کرد و گفت : با این بچه  برو و حسینیه را متر کن . بنده خدا بلافاصله گفت چشم . از مسجد که بیرون آمدیم گفت ماشین داری ؟گفتم نه موتور دارم . بنده خدا چیزی نگفت سوار موتورش کردم به حسینیه که رسیدیم در بسته بود ومن کلید نداشتم گفتم حاجی باید از روی دیوار برویم! نگاهی به ارتفاع دیوار کرد و گفت : از این دیوار؟گفتم بله ! فکری کرد و گفت : گفتی چند متر است ؟ گفتم ۴۰ متر بلافاصله گفت قبوله برویم .به مسجد بازار که رسیدیم آیت الله قاضی از ایشان پرسید ؟ آقا سید نعمت چند متر بود ؟ گفت : آقا ۴۰متر . آقا گفت حواله ۳۶ متر موکت برایش بنویس ! من با تعجب گفتم آقا ۴۰ متر است ! آقا گفت : روله ۴متر هله کُش کَنون !!!( پسرم ۴ متر و بگذارید برای محل کفشها!!

بعدها متوجه شدم ایشان روی اسراف و مصرف بیت المال خیلی حساس هستند .

سید سرزمین خاطره ها
۱۷ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ نظر

بالا نوشت :

یکی از علمای بزرگ نقل میکرد که در ایام جوانی منبر میرفتم و در دهه اول ماه محرم هر شب چند جا روضه میخواندم . معمولا" ده روضه برای 10 شب آماده میکردم و برای همه منازل آن روضه را تکرار میکردم .یک سال شب اول در منزلی منبر رفتم و روضه آن شب را خواندم و به منزل بعدی رفتم خودم را برای خواندن روضه آماده میکردم که یکی از مستمعین منزل قبلی را در آن منزل دیدم با خودم گفتم زشت است روضه تکراری منزل قبلی را بخوانم لذا روضه شب بعد را در منزل دوم خواندم و به منزل سوم رفتم که باز هم چشمم به آن مستمع افتاد و دوباره مجبور شدم روضه شب سوم را خرج کنم . در حال خروج از منزل سوم دست بنده خدا را گرفتم و گفتم : آقا جان ، جان مادرت به من رحم کن من ده روضه برای ده شب آماده کرده بودم که با آمدن تو به هر جا که رفتم مجبور شدم سه روضه را خرج کنم ، این چه کاری است که با من میکنی ؟ بنده خدا هاج و واج گفت : آقا قربانت شوم من که برای روضه دنبال شما نمی آیم دیدم صدایت خیلی خوش است و جان میدهد برای خواب . لذا دنبالتان می آیم تا از خوابم لذت ببرم !!!!

این حکایت را نقل کردم تا پا منبری های دائمی خاطرات من برای این پست نگویند وُویی هم تکرار !!!!


داستان آفتابه و یخ

پادگان آموزشی شهید بخردیان بهبهان

از سال ۱۳۷۰ به این طرف هیچ اطلاعی از این مرکز آموزشی ندارم . شاید باشد و شاید نباشد. اما در  اواسط  دهه ۶۰ برای آموزشهای کوتاه مدت مورد استفاده قرار میگرفت .آن زمان آب لوله کشی به آنجا نرسیده بود . و آب پادگان توسط منابع فلزی تامین میشد . تابستان سال ۱۳۶۵برای آموزش کوتاه مدت سه روزه به آنجا اعزام شدیم حوالی ظهر به پادگان رسیدیم . هوا به شدت گرم و سوزان بود . نزدیک اذان  ظهر خود را برای نماز آماده میکردیم . هنگام مراجعه به وضو خانه متوجه شدم تعداد زیادی از نیروها درصف دستشویی هستند . آنچه باعث تعجبم شد این بود که هریک از نیروها  یک آفتابه و یک تکه یخ دردست داشتند . آفتابه برایم معمولی و مشخص بود اما یخ برایم قابل توجیه نبود. از نفر آخر صف پرسیدم یخ برای چیه ؟ گفت : تو هم بردار میفهمی !!!! بی اختیار من هم یک تکه یخ و یک  آفتابه برداشتم نزدیک دستشویی که رسیدم همه چیز مشخص شد . آب منابع به اندازه ایی داغ بود که کاملا"سوزانده بود یعنی حداقل ، سوختگی از نوع درجه یک را ایجاد میکرد.یخ را که داخل آفتابه میریختی  تازه آب به حدود ۴۵ درجه میرسید !!! یعنی قابل تحمل میشد. من گرمای آب را در مخازن حمام در دزفول دیده بودم اما این داغی چیز دیگری بود !!!



سید سرزمین خاطره ها
۰۹ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ نظر