شهید شکنجه
این پست تکراری است یاد شهدا انتها ندارد لطفا" اعتراض نفرمائید.
غروب روز نهم فروردین سال ۱۳۵۷ من در منزل بودم مرحوم شوهر خواهرم که آن موقع پلیس بود با حالتی هراسان و ناراحت به خانه ما آمد ( ایشان مردی متدین و انسان پاکی بود و بدلایل مالی وارد دستگاه پلیس شده بود ) ذاتا" انسان رقیق القلبی بود به محض ورود به خانه ما به شدت به گریه افتاد. گفتم چی شده؟ گفت امروز جوانی را به شهربانی آوردند. فکر میکنم از دانشجویان مبارز بود افراد ساواک به شهربانی آمدند ( آن موقع شهربانی دزفول در کوچه مشهور به کوچه شهربانی درخیابان شریعتی بود شهربانی و ساواک پشت به پشت هم و دیوار به دیوار هم بودند اما درب ساواک در خیابان آفرینش بود ولی درب شهربانی در همان کوچه شهربانی بازمیشد ازداخل هم با دری به هم راه داشتند)افراد ساواک اورا زیر مشت و لگد گرفتند و آنقدر اورا زدند که فکر میکنم زیر شکنجه مرده است . جملاتش که تمام شد از شدت گریه کف اتاق افتاد بنده خدا مانند بچه کوچک اشک میریخت و میگفت : تا کنون ندیده بودم کسی را اینگونه کتک بزنند. و البته من هم تا آن موقع ندیده بودم مردی با آن سن وسال آن هم یک پلیس این چنین گریه کند . پرسیدم نام آن جوان را میدانی ؟ گفت فکر میکنم نامش عظیم اسدی مشکال است . نامش برایم آشنا نبود.دعا کردم هرکی هست انشاالله شهید نشده باشد . صبح فردای آن شب یا چند روز بعد (دقیقا یادم نیست) از دوستان شنیدم که باید در تشیع جنازه جوانی شرکت کنیم که زیر شکنجه عمال ساواک به شهادت رسیده است و او کسی نبود جز شهید عزیز عظیم اسدی مشکال . عظیم از اولین های شهید دزفول در انقلاب اسلامی بود که از همه سبقت گرفت و به فیض عظمای شهادت نائل شد.
روحش شاد
خیلی عالیه عالی التماس دعا