سرزمین خاطره ها

دزفول ! برای آنانی که با زلال رودش سیراب شده اند و پرورش یافته اند در هر نقطه از کره خاکی که سکنی گزیده اند سرزمین خاطره هاست

سرزمین خاطره ها

دزفول ! برای آنانی که با زلال رودش سیراب شده اند و پرورش یافته اند در هر نقطه از کره خاکی که سکنی گزیده اند سرزمین خاطره هاست

سرزمین خاطره ها

عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
در خاک شد صد غنچه در فصل شکفتن
ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
حتی خیال نای اسماعیل خود را
همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
بی دست و پا تر از دل خود کس ندیدیم
زان رو که رقصی با تن بی سر نکردیم

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها

انا لله و انا الیه راجعون

 

والده اینجانب و شهید سید مجتبی

 

 صائبی نیا

 

 

به فرزند شهیدش پیوست.

 

 

 

 

 

سید سرزمین خاطره ها
۲۹ آبان ۹۲ ، ۰۸:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ نظر

محرم سال ۱۳۵۷

نوزدهم و بیستم آذر ماه سال ۱۳۵۷ هجری خورشیدی مطابق بود با تاسوعا و عاشورای حسینی بود . جوش ُ خروش انقلاب هم در این ایام مضاعف شده بود . یادم است سال پر بارانی بود تکیه ها را از روز اول محرم با پلاستیک های بزرگی پوشانده بودیم . شعار نویسی ها ، راهپیمایی ها خیلی بیشتر شده بود . نوحه ها رنگ انقلابی به خود گرفته بود . و در روز عاشورا راهپیمایی بزرگی برگزار شد و این راهپیمایی بزرگ زمینه ای شد تا در تاسوعا و عاشورای سال بعد یعنی سال ۱۳۵۸ هیئت ها و دستجات سینه زنی و زنجیر زنی بر خلاف همه سالها که جدا بودند در این سال به خاطر وحدت یکی شده بودند . یادم می آید در خوش آمد گویی های روز تاسوعا در محله سیاهپوشان قرعه میکروفون در خیابان آیه الله قاضی (ره) به نام من افتاد یک نفر را مامور کردم که مراقب باشد تا به محض رویت پرچم هیئت به من خبر دهد تا آن هیئت را به نام بخوانم و خوش آمد بگویم چنانکه مرسوم است . در همان لحظات آغازین کار یکی از دوستان سریعا" خودش را به من رساند و گفت : سید امسال قرار است اسم هیچ هیئتی برده نشود همه عزاداران حسینی هستند پس به همه بگو :هیئت عزاداران حسینی  به محله سیاهپوشان خوش آمدید ................و بدین سان در آن سال بر خلاف همه سالها اسم هیچ هیئتی برده نشد و همه عزاداران حسینی بودند . هیچ اثری از هیئت عزداران صحرا بدر مغربی ، مشرقی ، محله قلعه ، کوی آیه الله نبوی و ............ نبود سال  سال وحدت واقعی بود . یادش به خیر .

هیئت

با تشکر از یاسر قربانی مدیر محترم وبلاگ عاشورائیان محله کرناسیان به خاطر عکس

سید سرزمین خاطره ها
۱۷ آبان ۹۲ ، ۰۱:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ نظر

این پست جوان پسند نیست اما برای مسن تر ها بسیار نوستالژیک است خیلی از خانواده ها از جمله خود ما تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی تلویزیون نداشتیم اما گاهی برای دیدن برخی سریالها در خانه ای که تلویزیون بود ده ها نفر جمع میشدند . شاید دور هم جمع شدن های همسایه ها اثراتی به مراتب بهتر از سریال داشت یادش یه خیر .......

 آرم

 

پس از پخش حدود ۴۵ دقیقه آگهی این آرم که می آمد جمعیت یک صدا میگفتند : هیس ساکت ............ شروع شد و سکوت مطلق ........

سید سرزمین خاطره ها
۱۱ آبان ۹۲ ، ۰۰:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ نظر

بهانه ایی برای یاد و خاطره  شهدا

با شهید حسین غیاثی در پایه های سوم و چهارم  دبستان همکلاس بودم . نمیدانم چه وجه اشتراکی بین ما بود که روی یک میز و نیمکت می نشستیم . یادم می آید در یکی از کلاسهای درس علوم اختلافی بین ما ایجاد شد که تا مدتها نقل محفل ما شده و با و جود این اختلاف حاضر به جابجایی از کنار هم نمی شدیم . داستان از این قرار بود که آن روز درس علوم ما در مورد وسایل برقی مورد استفاده در منازل بود . خانم معلم پرسید : بچه ها بجز این وسایل که عکسشان در کتاب وجود دارد اگر وسایل برقی دیگری می شناسید نام ببرید . من بلافاصله نگاهی به کتاب انداختم و چیزهایی مانند اتو برقی ، یخچال و .... عکسشان در کتاب بود. در ذهنم خیلی جستجو کردم بالاخره ناگهان از جا پریدم و گفتم : اجازه خانم ؟ شیر جوش برقی !!! این جمله که از دهانم خارج شد حسین در حالی که میخندید یک سُقلمه به پهلویم زد و گفت : شیر جوش برقی ؟ وسیله َ قَحطی بید؟ .......شیر جوش برقی را با خنده آنقدر تکرار کرد که من عصبانی شدم و بی اختیار در کتاب علومش در همان صفحه با خودکار ضربدر بزرگی کشیدم او هم بلافاصله کتاب فارسیم را باز کرد و ضربدر بزرگی در یکی از صفحات آن کشید . این ضربدر در درس (از کجا دانست ) بود . این حادثه باعث شد که  تا چند روز با هم قهر باشیم . تا سالها هر جا همدیگر را میدیدیم حسین خنده ایی میکرد و میگفت : شیر جوش برقی !!! من هم خنده ایی میکردم و میگفتم : از کجا دانست !! 

 عکس ها از وبلاگ  گردان بلال

 

 

 

 

شهید حسین خیاط غیاثی در بین ۱۳ شهید والامقام - از چپ به راست نفر  چهارم

 

سید سرزمین خاطره ها
۰۷ آبان ۹۲ ، ۰۳:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر
بالا نوشت :پست جدید مدیر محترم کلک بی کلک  در خصوص مسائل شهری در شهرمان خاطره ایی برای من زنده کرد که برایتان نقل میکنم . این خاطره را به پست جدید جناب مهندس مجیدی راد پیوست میکنم  تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!!!

اگر اشتباه نکنم در اوائل دهه شصت نرخ یک خط تلفن ثابت در دزفول ۲۵۰۰ تومان بود که بعد از چند سال نرخ آن به ۱۴۰۰۰ تومان افزایش یافت و این در حالی بود که عده زیادی به امید همان ۲۵۰۰ تومان سالها بود که در نوبت بودند . یکی از دوستان نقل میکرد که برای اعتراض به مخابرات رفتم مسئول مربوطه را میشناختم بعد از بحث وجدال فراوان به ایشان گفتم : جناب ..... من یک کارگرم میشه بفرمائید ۱۴۰۰۰ تومان برای تلفن از کجا بیاورم ؟ ایشان هم با عصبانیت گفتند : تو که کارگر هستی تلفن به چه کارت می آید ؟ من هم با خشم فراوان فریاد زدم : چطور تو کوَکِ خَرَکی هستی و رئیس ..... شدی ؟ من تلفن استفاده نکنم ؟

شهر بومی است همه از کودکی یکدیگر را می شناسند اگر بنده خدایی پدرش یک زمانی فلان شغل را داشته اگر امروز به بالاترین مقام علمی هم برسد همان نام روی او می ماند . یادم میآید یکی از پزشکان حاذق را که به مردم معرفی میکردی  مردم میگفتند : دکتر.....؟ این که کُوَک ...... بی باله !!!! خدا خیلی به پرفسور سمیعی رحم کرده که همشهری ما نیست وگرنه مردم میگفنند : پرفسور سمیعی ؟ هان کُوَک  رحمن  کچلهَ بگوویی؟

نمی خواهم  ترک شهر و دیار را توسط مدیران لایق توجیه کنم اما می تواند دلیلی برای توجیه عملشان باشد .

 

 

 

سید سرزمین خاطره ها
۲۴ مهر ۹۲ ، ۰۰:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ نظر

ما تروریست هستیم چون ۱۷۰۰۰ شهید ترور داریم !!!!!!!!!!!!!!!!!

ما سلاح کشتار جمعی می سازیم چون ۸۰ درصد رزمندگان دفاع مقدس تست شیمیاییشان مثبت است !!!!!!

ما محور شرارت هستیم چون ۳۵ سال است تحت فشار نظامی و اقتصادی و سیاسی هستیم !!!!!

ما ................................ هستیم چون .......................................!!!!!

بقول مار عباس : دنیا بیسه َ چَپالهَ  قدح رَفتهَ زِیرِ کاسه َ!!!!

 

سند زنده که رفت ........خجالتش برای دنیا ماند.

عکس را از وبلاگ رهسپار قدیمی  گرفته ام .

 

سید سرزمین خاطره ها
۱۸ مهر ۹۲ ، ۲۲:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ نظر

ترس از شهادت !!!؟

چه در جریان وقوع انقلاب اسلامی و در گیری های خیابانی و چه در جریان جنگ تحمیلی و خطرات ناشی از آن اعم از خطرات شهری یا مناطق عملیاتی علی رغم عشق رسیدن به فیض عظمای شهادت و اینکه می دانستم جایگاه رفیع شهدا چه مرتبه ایی دارد و مکررا" از لسان حضرت امام خمینی (ره) جملاتی در مورد شهدا می شنیدم که در خصوص هیچ مقامی گفته نمی شد، اما از اینکه روزی برسد که به شهادت برسم خوف داشتم . نمی توانید حدس بزنید که این ترس ناشی از چه بود . تصور می کنید ترس از مرگ بود؟ نه . ترس از تیر و ترکش بود؟ نه . ترس از تکه تکه شدن بود؟ نه . ترس از جهان آخرت بود ؟ نه . پس چه وحشتی بود که در دلم افتاده بود و شبانه روز لرزه بر اندامم می انداخت و فکرش هم دیوانه ام میکرد ؟ حدس زدن در باره اش کمی مشکل است . فکر اینکه شهید شوم و مرده شور مرا بدون لباس ببیند!!! به همین سادگی . جوانی بود و شرم حیای مخصوص به خودش . خنده دار است ؟ حتما" خنده دار است اما همین بود ودیگر هیچ . این تصورات حلاوت شیرینی شهادت را که از عسل شیرین تر بود در کام من تلخ کرده بود .

سید سرزمین خاطره ها
۱۵ مهر ۹۲ ، ۰۰:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر
تقدیم به برادر آزاده حاج هادی کیانی

اگر اشتباه نکنم اولین باری که حاج هادی کیانی را دیدم در اسفند ماه ۱۳۵۷ در مهمانی شام منزل شهید سید منصور قاطمه باف بود البته حاج هادی را حاج سید ناصر ، برادر شهید سید منصور دعوت کرده بود اما من مهمان شهید سید منصور بودم . یادم می آید بعد از شام سید ناصر مقاله ای با قلم حاج هادی کیانی برایم خواند موضوع مقاله مسئولیت روشنفکران در هدایت جامعه بود . این مقاله در آن زمان آنقدر زیبا و فصیح و بلیغ نوشته شده بود که من یک دل نه صد دل عاشقش شدم . متنی بود تاثیر گرفته از جو انقلاب با ادبیات آتشین و زیبا . از آنجا که من به متون ادبی علاقه دارم آنشب آن را در دفترم نوشتم و تا صبح چندین بار خواندم و لذت میبردم . چند روز بعد قصد کردم در زنگ انشا (دوم دبیرستان ) آنرا بخوانم . آن روز با ذوق و شوق کتابهایم را با کش به فرمان دوچرخه ام بستم و به طرف دبیرستان طالقانی به راه افتادم . بین راه از ذوق مقاله در حال پرواز بودم و مرتب زیر لب جملاتش را تکرار میکردم . به دبیرستان که رسیدم متوجه شدم ای دل غافل کش کتابهایم پاره شده و یکی از دفترهایم افتاده بود آن دفتر چیزی نبود مگر همان دفتر انشا!!!! حالم را تصور کنید تمام رشته هایم پنبه شد . زنگ انشا فکری به خاطرم رسید نفر اول دستم را بالا بردم و آماده خواندن انشا شدم جلو رفتم و دفتر سفید را باز کردم و خواندم : زمانی که خورشید تابناک در زیر ابرهای سیاه و خشن پنهان می شود و حقایق جهان انسانیت در زیر غبار غلیظ جاهلیت محو میگردد و  حق گویان در زیر شلاق یاوه سرایان ، مطرود اجتماع میشوند کدامین انسان مسئول است ..................................   نمیدانم چه شد  که همه انشا را از حفظ خواندم دانش آموزان هم خوش خوشکشان شده بود نا خود آگاه دست زدند دستی که برای من نبود برای هادی کیانی بود .............. 

سید سرزمین خاطره ها
۱۰ مهر ۹۲ ، ۰۷:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر
این عکس دبستانی در دزفول است اما در زمان حال :

آیا ساختمانش وجود دارد؟

اگر وجود دارد کجاست ؟

آیا مرکز آموزشی است؟

یا اصلا وجود داد؟

فکر کنم باید بالای ۵۰ سال سن داشته باشید تا پاسخ دهید !!!! اَر  دونی گو  مَتَرس !!!

 

این ساختمان قبل از انقلاب در اختیار آموزش و پرورش بوده و دبستان سپه در آن مستقر بوده است پس از انقلاب

در سال ۶۱ در اختیار وزارت تعاون بوده و اداره تعاون شهرستان دزفول در آن استقرار داشته است و بعلت شباهت

زیاد نمای آن با دبیرستان حافظ واقع در خیابان آیت الله قاضی  بین راویان اختلاف است . آدرس آن هم به شرح زیر

است : خیابان امام خمینی جنوبی - بعد از مثلث - خیابان امام سجاد.

با تشکر از مدیر محترم وبلاگ گل طه.

دبستان سپه

سید سرزمین خاطره ها
۰۷ مهر ۹۲ ، ۰۴:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ نظر

بالا نوشت : وقتی این پست را سال گذشته نوشتم تعدادی از دوستان نزدیک بود خین و خین ریزی راه بیاندازند که چرا با تعصبات شونیستی (قوم گرایی کور کورانه ) دنیا را به هم  میریزم . امروز به بهانه روزهای آخر شهریور و هفته دفاع مقدس بار دیگر با تغییراتی آنرا می نگارم با این فرض که خودم را برای هر گونه  رگبار آماده کرده ام اما لاقل چیزی در گلویم نمی ماند لذا گفتم هرچه بادا بادا ........... 

شُشتُم پُختُم کَس نَبید ، اُمَم خَوروم رَدَس نَبید !!!!

این پست را برای دوستانی که میگویند چرا بیشتر به جنگ نمی پردازم نوشته ام .طبق عادت مالوف مفصل نمی نویسم مطلب کوتاه است اما دریایی از درد درون آن نهفته است توضیح اضافه ندارد. خواننده خودش  باید مابقی مطلب را دریابد.من معتقدم تاریخ جنگ در برخی ابعاد منحرف شده است . من معتقدم صاحب  عزای اصلی جنگ (شهرمظلوم دزفول) از متن به حاشیه رفته است . من معتقدم ،  هنگامی که دزفول مشغول کفن دفن شهدا و التیام دردهایش بوده ، خیلی ها به دنبال نام و نانش بوده اند. کیست که نداند در ۳۱ شهریور ۵۹ پل کرخه  بایک قبضه تفنگ ۱۰۶ روی جیپ توسط چند نفر از بچه های دزفول بسته نگهداشته شده است ، کیست که  نداند تیپ ۷ حضرت ولی عصر عج الله تعالی فرجه الشریف اولین هسته تشکل نظامی در منطقه جنوب  توسط فرزندان دزفول پایه گذاری شده است کیست که نداند پیکان اصلی عملیات بزرگ فتح المبین ولی عصری  های دزفول بودند اما روی لودرها و تانکها و خودروهای غنیمتی با اسپری های رنگ نام همه لشکرها بود الا لشکر ۷ حضرت ولی عصرعج لابد بچه های دزفول اسپری رنگ نداشتند!!!. کیست که نداند دوکوهه را فرزندان  دزفول و شهدای او دوکوهه کردند اما شیرینی کامش را تریبون داران دیگر بردند، کیست که نداند که در عملیاتهای  بزرگی چون بیت المقدس ، والفجر ۸ ، کربلای ۵ و .....خط شکن ها فرزندان دزفول بودند اما هلهله پیروزی را کسان دیگری کردند . من خود به  چشم دیدم شهدای شهرم در شب عملیات نماز شب میخواندند و از سوی دیگر افرادی از اقصی نقاط  کشور برای برگشتن به عقب نقشه میکشیدند. آمار۲۶۰۰ شهید نسبت به جمعیت آن زمان دزفول چه  پیامی دارد؟ کیست که نداند پس از پایان قطعنامه و یورش مجدد رژیم منحوس عراق باز هم فرزندان لشکر۷  سد آهنین شدند و سلاح های تعویض شده با ساندویج توسط فراریان جنگ توسط فرزندان سپاه دزفول  ازبیابانها و خیابانهای شهرهای اطراف جمع آوری شد.کیست که نداند کسبه عزیز شهر علی رغم همه موشک باران ها در شهر ماندند تا رزمندگان به شهر زنده بیایند استحمام کنند ، خوراکی و نوشیدنی بخورند ، تلفن بزنند و تکریم شوند تا در برگشت به جبهه روحیه مضاعف بگیرند . از چه خاطره بگویم از مراسم کفن و دفن پیامبر چه بگویم که اصحاب نزدیک رسول هرگز فکر نمیکردند که پس از پایان مراسم در سقیفه همه چیز به انجام میرسد.

 پس بگذار نگویم چون :شُشتُم پُختُم کَس نَبید اُمَم خَوروم رَدَس نَبید

ترجمه : شستم و پختم هیچکس حضور نداشت آمدم بخورم بعلت شلوغی راهم بسته بود.

 

سید سرزمین خاطره ها
۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ نظر