سرزمین خاطره ها

دزفول ! برای آنانی که با زلال رودش سیراب شده اند و پرورش یافته اند در هر نقطه از کره خاکی که سکنی گزیده اند سرزمین خاطره هاست

سرزمین خاطره ها

دزفول ! برای آنانی که با زلال رودش سیراب شده اند و پرورش یافته اند در هر نقطه از کره خاکی که سکنی گزیده اند سرزمین خاطره هاست

سرزمین خاطره ها

عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
در خاک شد صد غنچه در فصل شکفتن
ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
حتی خیال نای اسماعیل خود را
همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
بی دست و پا تر از دل خود کس ندیدیم
زان رو که رقصی با تن بی سر نکردیم

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

پیوندها


چهار متر کُش کَنون !!!!

تا اوائل سال ۵۹ بسیاری از کارهای نیمه تمام حسینیه حضرت ابوالفضل علیه السلام را با کمک بچه ها انجام دادیم اما مسئله زیر انداز یا همان فرش حسینیه همچنان لاینحل باقی مانده بود و مراسم ها روی چند تیکه پتوی کهنه برگزارمیشد تا اینکه  تصمیم گرفتم خودم نزد مرحوم آیت الله قاضی بروم و مسئله را حل کنم . قبل از ظهر بود به مسجد بازار رفتم آیت الله قاضی با چند نفر دیگر در اتاق کناری مسجد نشسته بودند .ایشان به نوعی فامیل ما محسوب میشدند( برادر زاده مادر بزرگم بودند) اما ایشان مرا نمیشناختند ترجیح دادم خودم را معرفی نکنم جلو رفتم دستشان را بوسیدم و مسئله فرش حسینیه  را مطرح کردم . با کمی مکث گفتند:حسینیه چند متر است ؟من بلا فاصله گفتم آقا ۴۰ متر است . آقا رو به دامادشان کرد و گفت : با این بچه  برو و حسینیه را متر کن . بنده خدا بلافاصله گفت چشم . از مسجد که بیرون آمدیم گفت ماشین داری ؟گفتم نه موتور دارم . بنده خدا چیزی نگفت سوار موتورش کردم به حسینیه که رسیدیم در بسته بود ومن کلید نداشتم گفتم حاجی باید از روی دیوار برویم! نگاهی به ارتفاع دیوار کرد و گفت : از این دیوار؟گفتم بله ! فکری کرد و گفت : گفتی چند متر است ؟ گفتم ۴۰ متر بلافاصله گفت قبوله برویم .به مسجد بازار که رسیدیم آیت الله قاضی از ایشان پرسید ؟ آقا سید نعمت چند متر بود ؟ گفت : آقا ۴۰متر . آقا گفت حواله ۳۶ متر موکت برایش بنویس ! من با تعجب گفتم آقا ۴۰ متر است ! آقا گفت : روله ۴متر هله کُش کَنون !!!( پسرم ۴ متر و بگذارید برای محل کفشها!!

بعدها متوجه شدم ایشان روی اسراف و مصرف بیت المال خیلی حساس هستند .

سید سرزمین خاطره ها
۱۷ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ نظر

بالا نوشت :

یکی از علمای بزرگ نقل میکرد که در ایام جوانی منبر میرفتم و در دهه اول ماه محرم هر شب چند جا روضه میخواندم . معمولا" ده روضه برای 10 شب آماده میکردم و برای همه منازل آن روضه را تکرار میکردم .یک سال شب اول در منزلی منبر رفتم و روضه آن شب را خواندم و به منزل بعدی رفتم خودم را برای خواندن روضه آماده میکردم که یکی از مستمعین منزل قبلی را در آن منزل دیدم با خودم گفتم زشت است روضه تکراری منزل قبلی را بخوانم لذا روضه شب بعد را در منزل دوم خواندم و به منزل سوم رفتم که باز هم چشمم به آن مستمع افتاد و دوباره مجبور شدم روضه شب سوم را خرج کنم . در حال خروج از منزل سوم دست بنده خدا را گرفتم و گفتم : آقا جان ، جان مادرت به من رحم کن من ده روضه برای ده شب آماده کرده بودم که با آمدن تو به هر جا که رفتم مجبور شدم سه روضه را خرج کنم ، این چه کاری است که با من میکنی ؟ بنده خدا هاج و واج گفت : آقا قربانت شوم من که برای روضه دنبال شما نمی آیم دیدم صدایت خیلی خوش است و جان میدهد برای خواب . لذا دنبالتان می آیم تا از خوابم لذت ببرم !!!!

این حکایت را نقل کردم تا پا منبری های دائمی خاطرات من برای این پست نگویند وُویی هم تکرار !!!!


داستان آفتابه و یخ

پادگان آموزشی شهید بخردیان بهبهان

از سال ۱۳۷۰ به این طرف هیچ اطلاعی از این مرکز آموزشی ندارم . شاید باشد و شاید نباشد. اما در  اواسط  دهه ۶۰ برای آموزشهای کوتاه مدت مورد استفاده قرار میگرفت .آن زمان آب لوله کشی به آنجا نرسیده بود . و آب پادگان توسط منابع فلزی تامین میشد . تابستان سال ۱۳۶۵برای آموزش کوتاه مدت سه روزه به آنجا اعزام شدیم حوالی ظهر به پادگان رسیدیم . هوا به شدت گرم و سوزان بود . نزدیک اذان  ظهر خود را برای نماز آماده میکردیم . هنگام مراجعه به وضو خانه متوجه شدم تعداد زیادی از نیروها درصف دستشویی هستند . آنچه باعث تعجبم شد این بود که هریک از نیروها  یک آفتابه و یک تکه یخ دردست داشتند . آفتابه برایم معمولی و مشخص بود اما یخ برایم قابل توجیه نبود. از نفر آخر صف پرسیدم یخ برای چیه ؟ گفت : تو هم بردار میفهمی !!!! بی اختیار من هم یک تکه یخ و یک  آفتابه برداشتم نزدیک دستشویی که رسیدم همه چیز مشخص شد . آب منابع به اندازه ایی داغ بود که کاملا"سوزانده بود یعنی حداقل ، سوختگی از نوع درجه یک را ایجاد میکرد.یخ را که داخل آفتابه میریختی  تازه آب به حدود ۴۵ درجه میرسید !!! یعنی قابل تحمل میشد. من گرمای آب را در مخازن حمام در دزفول دیده بودم اما این داغی چیز دیگری بود !!!



سید سرزمین خاطره ها
۰۹ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ نظر
اینجا کجاست ؟؟؟؟

راهنمایی : این نرده مربوط به یک دبیرستان است که تابلو آن واضح نیست و روی دیوار

روبرو تبلیغ کانادادرای و آرم آن است .

1

                 طبق نظر جناب  آقای حاج امیر ابراهیمیان این عکس مربوط به خیابان خاقانی

 واقع در خیابان امام خمینی شمالی  (نام جدیدش را نمی دانم) است و نرده های عکس

 مربوط به دبستان کاشف است که اکنون به دبستان ایمان تبدیل شده است

سید سرزمین خاطره ها
۲۵ بهمن ۹۲ ، ۰۲:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۲ نظر

چهارشنبه سیاه دزفول

 دزفول چهار شنیبه سیاه dezfool 4 siah

تقدیم به روح مطهر شهیدان انقلاب دزفول خصوصا"شهیدان عبدالرحمان توفیق و عزیز کوچک زاده  روز سه شنبه ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷محمد رضا پهلوی از ایران فرار کرد. مردم دزفول مانند سایر شهرها به خیابانها ریختند و با جشن و پایکوبی مجسمه شاه را پایین کشیدند. بین هم شیرینی تقسیم میکردند و اتومبیل ها بوق زنان خوشحالی خود را ابراز میکردند. مردم بطرف ارتشی ها و تانکهای مستقر در چهاراه ها خصوصا چهار راه شریعتی رفته و با اهدای گل و شیرینی و پرتقال درجه یک دزفولی ارتشیان را در آغوش گرفته و شعار میدادند:ارتش برادر ماست خمینی رهبر ماست . روز بعد یعنی چهارشنبه ۲۷/دی ۵۷نیروهای ارتش از تیپ ۲ زرهی این شیرینی را به کام مردم تلخ کردند. آنها با حمله به شهر تانکها را حتی به خیابانهای فرعی هم آوردند تیر بارهای کالیبر ۵۰ مرتب مردم و ماشنیها و خانه ها را به رگبار می بستند هرکه و هر چیز را میدیدند به رگبار می بستند. در این روز تعداد زیادی از مردم شهید و مجروح شدند شهیدان عبد الرحمن توفیق و عزیز کوچک زاده از شهدای این روز هستند . همان شب یا شب بعد خانواده  های خود را با وضع اسفبار حجاب به داخل شهر آوردند و ضمن دادن شعارهای موافق با شاه به پشتوانه  اسلحه شوهرانشان به غارت مغازه ها پرداختند یکی از مغازه ها که به طور کامل غارت شد مغازه لباس  فروشی آقای دبیری در چهار راه سی متری بود . آنها در جواب مردم شعار میدادند : ارتش برادر نمیشه با پرتقال خر نمیشه !! چند روز بعد با آرامش نسبی شهر شهدای فاجعه تشیع شدند . واقعه ایی که در خاطرمن نقش بسته این است که ما در منزل روی کف اتاقها خوابیده بودیم زیرا پنجره های رو به خیابان را هم با کالیبر ۵۰ مورد هدف قرار میدادند . با رفتن تانکها به خیابان که آمدم یکی از برادران عشایر لر را دیدم که جلو حمام امید در خیابان کارون دست نیمه قطع شده اش را محکم گرفته بود و مرتب میگفت : افشار افشار... منظورش بیمارستان افشار بود.

سید سرزمین خاطره ها
۱۲ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر
تقدیم به روح بزرگ شهید انقلاب اسلامی عظیم اسدی مشکال

این پست تکراری است  یاد شهدا انتها ندارد لطفا" اعتراض نفرمائید.

عظیم

غروب روز نهم فروردین سال ۱۳۵۷ من در منزل بودم مرحوم شوهر خواهرم که آن موقع پلیس بود با حالتی هراسان و ناراحت به خانه ما آمد ( ایشان مردی متدین و انسان پاکی بود و بدلایل مالی وارد دستگاه پلیس  شده بود ) ذاتا" انسان رقیق القلبی بود به محض ورود به خانه ما به شدت  به گریه افتاد. گفتم چی شده؟ گفت امروز جوانی را به شهربانی آوردند. فکر میکنم از دانشجویان مبارز بود افراد ساواک به شهربانی آمدند ( آن موقع شهربانی دزفول در کوچه مشهور به کوچه شهربانی درخیابان  شریعتی بود شهربانی و ساواک پشت به پشت هم و دیوار به دیوار هم بودند اما درب ساواک در خیابان آفرینش بود ولی درب شهربانی در همان کوچه شهربانی بازمیشد ازداخل هم با دری به هم راه داشتند)افراد ساواک  اورا زیر مشت و لگد گرفتند و آنقدر اورا زدند که فکر میکنم زیر شکنجه مرده است . جملاتش که تمام شد از شدت گریه کف اتاق افتاد بنده خدا مانند بچه کوچک اشک میریخت و میگفت : تا کنون ندیده بودم کسی را اینگونه کتک بزنند. و البته من هم تا آن موقع ندیده بودم مردی با آن سن  وسال آن هم یک پلیس این چنین گریه کند . پرسیدم نام آن جوان را میدانی  ؟ گفت فکر میکنم نامش عظیم اسدی مشکال است . نامش برایم آشنا  نبود.دعا کردم هرکی هست انشاالله شهید نشده باشد . صبح فردای آن شب یا چند روز بعد (دقیقا یادم نیست) از دوستان شنیدم که باید در تشیع جنازه  جوانی شرکت کنیم که زیر شکنجه عمال ساواک به شهادت رسیده است و او کسی نبود جز شهید عزیز عظیم اسدی مشکال . عظیم از اولین های  شهید دزفول در انقلاب اسلامی بود که از همه سبقت گرفت و به فیض عظمای شهادت نائل شد.

روحش شاد

سید سرزمین خاطره ها
۱۱ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ نظر
فصل باران است ...............

فصل باران است بیایید فرهنگ لغات گویش دزفولی را در قالب کلمه با ترجمه یا جمله با ترجمه بنویسیم . شما هم هر کلمه ایی در مورد باران به نظرتان میرسد بنویسید :

تیپ تیپ : باران آرام و قطره قطره ایی که همه جا خیس نشود .

نیف نیف : قطرات ریزی که به آرامی همه جا را می پوشاند.

شِلَق شِلَقی : باران تند و دانه درشت با صدای زیاد .

تیپِ گُلُوپِ : هر قطره ای به اندازه یک دهان پر آب .

دُمبِ اسبی : سرعت باران آنقدر زیاد است که مانند آبشار می شود.

مَری گَدِ آسمون دِرِسهَ: باران تند ناگهانی .

شُرِ مَرزُقا: صدای شره آب از ناودانها

اگر شما هم از این نوع لغات یا جملات به ذهن مبارکتان میرسد بفرمایید تا اضافه کنیم

حسین نوشته :

غِرِمب غِرِمب: صدای رعد و برق


تَشِ بِرق: رعد و برق


تیپی تَسی: هر قطره ای به مثابه یک پس گردنی[نیشخند]


شِلَق لَقی: تلفظ دیگر شلق شلقی

جناب موزون نوشتند :من آنچه را که بلدم به ترتیب از آغاز باران تا شدیدترین درجه ی آن عرض میکنم.ممکن است در میان رده بندی هایم چیزی را جا بیاندازم. دوستان اصلاح فرمایند.
1) نیف نیف
2) تیپ تیپ
3) رَفِ
4) شُرِ مَرزُقا
5) شِلَق لَقی
6) تیپِ گُلُپِ
7) تیپِ تَسِ
8) دَر مَشکی(بین اینکه دمب عسبی بیشتر است یا درمشکی شک دارم)
9) دُمبِ عَسبی
10) توفونِ نُح (توفان نوح)

نکته : مَرزُق یعنی ناودون اما معنای لغوی آن (محل بیرون آمدن رزق و روزی است) ببینید چقدر با مسما و زیبا نامگذاری میکردند پیشینیان ما؟

یاحق

حج مصطفی نوشتند :

رنگین کمان بعد از باران : " سوزقبا "
شخصی که از زیر باران آمده : " فیس توکّه زن "
شعر باران :
" بارون زنهَ توله درایه     اومو حجی ام اَ مکه آیه "
غذای روز بارانی : " آش اَرده

خودم :

لُوا : برکه های بزرگ تشکیل شده در اثر باران فراوان که در بیابانهای پست تشکیل میشد و گاهی زنان و دختران در آنها لباس یا ظرف می شستند (گاهی در نقاط حاشیه ایی شهر برخی منازل آب لوله کشی نداشتند و از همسایه ها آب می آوردند که در زمستان برای مزاحمت کمتر برای همسایه از لُوا استفاده میکردند ) راستی سالهاست لُوا ندیده ام !!!!!!!!!!!!!

نیما از دزفول نوشته اند :

اُ کُمال = آب زیادی و خانه براندازی که در اثر بارندگی های شدید از مناطق کوهستانی به سمت مسیل ها و رودخانه های فصلی جاری میشود و اتفاقاً معدن شن و ماسه برای ماسه شویی ها میباشد .

خیسِ تَلیس و منجِلو وُ تُکّه زَن = به معنای بسیار خیس شدن در اثر بارندگی های توفانی

شباهنگ و نیما از دزفول نوشته اند:

عفتو و بارون جنگ کنن = آفتاب و بارندگی همزمان

ومن اضافه کرده ام : خونه قوضی مَرِه بورِن = یعنی منزل حاکم شرع عقد کنونه !!

رضا نوشته اند:

تیپی دَحسی (از واحدهای وزن به زبان محلی) رایج تر از تیپی تسی بود.
چَلَد و اُ چَلد هم از واژه های متداول و مرتبط با بارندگی بودند.
توکول (قطعات یا تکه های چوبی که با سیلاب از مناطق کوهستانی می آمد) هم از غنایم اُ کومالی بود که دوستمان ذکر کرده است.
برای تجدید خاطره لووا هم می توانید بروید سر چهار راه 45 متری جلو منزل مرحوم کدخدا عبدل! نزدیک شما باید باشد. یادتان هست چه لووایی بود وسط 45 متری فعلی!؟ روزی که شهرداری آب آنجا را خشک کرد یادم نمی رود.


 

 


 

 

 

سید سرزمین خاطره ها
۰۹ بهمن ۹۲ ، ۰۲:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ نظر
لطفا" قضاوت کنید

جمعه شب حدود ساعت ۱۲ مقابل مغازه های حرم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها بودم . قبل از عزیمت به سمت منزل ، ضعیفه فرمود : اکثر مهرهای نماز در منزل شکسته یا سیاه شده اند. چند مهر خوب بخر !!!! حسب الامر ایشان به یکی از مغازه ها مراجعه کردم و سه عدد مهر بزرگ و درجه یک برداشتم و از فروشنده پرسیدم : چقدر تقدیم کنم ؟ فروشنده جوانی بود با محاسن پر و نسبتا" بلند . گفت : قابل نداره ۶ تومن !!!! به شوخی گفتم شیعه بودن هم خرج دارد کاش سنی بودیم !!!!!!!! با گفتن این جمله فکری به ذهنم رسید و بلافاصله در حالی که ۵ هزار تومن روی میزش گذاشته بودم گفتم : هزار تومن تخفیف بده در مقابل دورکعت نماز به نیت خودت و پدرت میخوانم !!! گفت : نه راهی ندارد . گفتم : من بجای تو بودم قبول میکردم ضرر میکنی . گفت نه حرفش را هم نزن . هزار تومن مابقی را دادم و برای آخرین بار گفتم : ضرر کردی !!! به نظر شما  دورکعت نماز بیشتر ارزش دارد یا ۱۰۰۰ تومن !!!! کدام یک می ماند ؟

سید سرزمین خاطره ها
۰۵ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ نظر
منشور اخلاقی وبلاگ نویسی

با سلام و ارادت به دوستان عزیز وبلاگ نویس مطالبی از باب تذکر به ذهن بنده حقیر خطور کرده که اگر موافق باشید به عنوان منشور اخلاقی بین خودمان عهد ببندیم و به آن پایبند باشیم اگر موافقید : یا علی

۱ - پس از بازدید نظر دهی فراموش نشود حتی با یک شکلک .

۲- مدیر وبلاگ قبل از تایید نظر ،حتما" پاسخ بدهد مخصوصا" اگر نظر دهنده سلام کرده باشد که جواب سلام واجب است (در این مورد بخصوص جواب سلام واجب عینی میشود نه کفایی . چون فرد دیگری نمی تواند در وبلاگ وارد شود و پاسخ بدهد .)

۳- بدون دعوت هم به وبلاگهای یکدیگر سر بزنیم (البته بلاگفا چنین امکانی دارد که در صورت اضافه کردن آدرس دوستان در بخش وبلاگ دوستان از بروز رسانی دوستان مطلع شویم ).

۴- در نظر دهی ها رعایت اصول ادب و ایمنی اخلاقی را به عمل آوریم تا مدیر وبلاگ مجبور به سانسور یا عدم تایید نظر نشود .

۵- کوتاه نویسی پست ها برای نوشتن پست سر لوحه قرار گیرد تا خواننده حوصله خواندن داشته باشد .

۶- دوستانی که در بک گراند وبلاگشان صوت قرار داده اند آن را از حالت اتو پلی خارج کنند .(بسیار اتفاق می افتد که در نیمه های شب وارد وبلاگی میشویم و با صدای بلند اسپیکر برای اعضای خانواده مزاحمت ایجاد میکنیم)

چنانچه دوستان مواردی بیشتری به ذهن مبارکشان می رسد بفرمایند ممنون میشوم.

 

 

 

 

سید سرزمین خاطره ها
۰۳ بهمن ۹۲ ، ۰۷:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹ نظر
مسابقه تصویری : در تصویر چه میبینید ؟ توضیح کامل بدهید .

عکس

 ۱ ) حاج امیر ابراهیمیان پاسخ صحیح نوشته اند نظرشان بعدا تایید خواهد شد .

۲) نیما از دزفول نیز پاسخ صحصح نوشته اند نظر ایشان هم بعدا تایید خواهد شد .

۳) منتظر پاسخ دیگران می مانیم .

۴) منتظر هم پاسخ صحیح نوشته اند نظر ایشان هم بعدا" تایید خواهد شد.

۵) سید مجتبی هم پاسخ صحیح نوشته اند که نظرشان بعدا" تایید خواهد شد .

۶) حاج محمد حسین درچین هم پاسخ صحیح نوشته اند که نظرشان بعدا" تایید خواهد شد.

سید سرزمین خاطره ها
۲۹ دی ۹۲ ، ۰۹:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ نظر

خودکفایی در نگاه پیرمرد همشهری !!!

سال ۱۳۶۱ از طرف شورای محل حواله یک دستگاه ضبط صوت بدستم رسید (آن زمان کالاها ی حواله ایی خیلی ارزانتر از بازار آزاد آن بود ) . یادم می آید مغازه کوچکی بود در خیابان طالقانی حوالی درمانگاه شاهرکنی . وارد مغازه که شدم پیرمردی حدود ۷۰ ساله بین انواع ضبط صوتها و رادیوهای مختلف نشسته بود . سلام کردم ، سرش را بالا آورد و گفت : سلام بوه !!! حواله را  به دستش دادم . نگاهی به حواله کرد و غرولند کنان گفت : چه عجب یادشون اومهَ که ای ضبطا هم اینچونن !!! خو بو کوردن!!! از جا برخاست و کارتن رادیو ضبط را روی میز گذاشت و در حالی که کارتن را باز میکرد گفت : بوه امتحونشه کُنُم خوب سیل کن سُبا نه اوویی گوویی خراب بید !!! دوشاخه را به برق زد و رادیو را روشن کردن صدای خوبی داشت . بعد از داخل کارتن نوار کاستی را بیرون آورد و گفت : بوه ایان نوار امتحونشهَ ربع ساعت بیشتر نهِ!!! نوار کاست را داخل ضبط گذاشت و دکمه پلی را فشار داد . به محض روشن شدن ضبط صدای موسیقی تند غربی که از قضا یک خواننده زن بود فضای مغازه را پر کرد . من با عصبانیت فریاد زدم : پهَ ایان چیهَ حجی ؟ ( آن زمان ما روی یک موسیقی معمولی هم حساس بودیم مثل الان نبود که ............) . بنده خدا با صدای من هول شد و سریع ضبط را خاموش کرد . آرام که شدم گفت : بوه اَچهِ خوتهَ عاجزه کُنی ؟ خو ای ضبطانه َ خوتون  سازهِ  اوسون نوار امتحونشونهَ قُرعون وَنهِ!!!!!!!

 ضبط

 

ترجمه ها برای فارسی زبانان محترم :

سلام بوه : سلام پدر

 چه عجب یادشون اومهَ که ای ضبطا هم اینچونن !!! خو بو کوردن!!! : چه عجب یادشان آمد که این ضبط صوت ها هم در این مغازه انبار شده اند آخه گندیده شدند بس که ماندند .

بوه امتحونشه کُنُم خوب سیل کن سُبا نه اوویی گوویی خراب بید !!! : پدر ضبط را تست میکنم خوب نگاه کن فردا نیایی بگویی ضبط خراب بود .

بوه ایان نوار امتحونشهَ ربع ساعت بیشتر نهِ!!!: پدر این کاست تسته ۱۵ دقیقه بیشتر نیست .

په َ ایان چیهَ حجی ؟: پس این چیه حاجی ؟

پوه اَچهِ خوتهَ عاجزه کُنی ؟ پدر جان چرا خودت را ناراحت میکنی ؟

خو ای ضبطانه َ خوتون سازهِ اوسون نوار امتحونشونهَ قُرعون وَنهِ!!!!!!!: ؟ اگه ناراحتید خودتان این ضبط صوت ها را تولید کنید و داخل آن برای تست صدای قرآن بگذارید.

 

 

سید سرزمین خاطره ها
۲۵ دی ۹۲ ، ۰۵:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ نظر